ل: پس این عوضی میدونسته زین کجاست
شنیدنش کافیه تا هری به چهره عصبی لیام خیره بشه و خط نگاهش که به در باز اتاق ختم میشد و از نظر بگذرونه..
به لویی که همراه زین روی تخت لیام کنار هم نشستن، نگاه میکنه و حرفی نمیزنه
یه حس بدی از وقتی این پنهانکاری لویی و فهمیده تو وجودش جوونه زده و حالا با دیدن واکنش زین، بزرگتر شده و مثل یه پیچک با تلخی ناخوشایندی دور گلوش پیچ خورده..
با این وجود وقتی لیام عصبی و میبنه که داره سمت اتاق میره، برای محافظت ازشون جلوش و می گیره..
ه: بیا بریم پایین لیام اینطوری بهتره
کوتاه میگه و قبل از اینکه لیام متوجه حالش بشه سرش و پایین میندازه ولی اون مرد تیزتر از اینه که تو همون چند ثانیه اندوهی که چشم های روشن مقابلش نشون میده، از زیر نگاهش دربره..
و همین باعث میشه تا لیام عصبی تر شه..
مثل یه قانون نانوشته توی ذهنش...
اون تیله های سبز نباید غمگین باشن..
و این حقیقتیه که با وجود همه دعواها و اختلاف هایی که با هم دارن هیچوقت عوض نمیشه...
به حالت نچندان ملایمی بازوی هری و تو دستاش گیر میندازه و هری و همراه خودش از پله ها پایین میکشه
ه: داری چیکار میکنی؟
لیام کسی نیست که هری ازش بترسه ولی اینکه اینطور قراره مجبور به زدن حرف های ناگفتنی شه، مضطربش کرده
ل: بیا اینجا باید حرف بزنی
سمت نزدیکترین مبل میکشونتش و به محض اینکه مجبورش میکنه بشینه، مقابلش وایمیسته و بازجویانه نگاهش میکنه
هری متعجب بهش خیره میشه و معترض به حرف میاد
ه: تو فکر کردی کی هستی لیام؟ زندگی من به تو چه مربوطه
ولی لیام بی توجه به حرفش شروع به داد و بیداد کرد و بهش توپید
ل: این چه وضعیتیه که برا خودت درست کردی؟ همش بخاطر اون عوضیه آره؟؟
ه: در موردش درست صحبت کن
ل: تو چت شده؟ این عوضی دو ساله که داره بازیت میده
ه: گفتم در موردش درست حرف بزن لیام
عصبی و کلافه داد میزنه و برای اینکه از زیر حرف زدن باهاش دربره، سریع از جاش بلند میشه و سمت آشپزخونه میره
ه: برو بیرون من حواسم به غذا هست!
رو به خدمتکاری که مشغول آماده کردن غذاست، میگه و اون زن با دیدن اون دو نفر و حالت عصبی تو چهره شون سری تکون میده و به سرعت از اونجا دور میشه
YOU ARE READING
unforgettable [Z.M]
Fanfiction- میخوام کاری کنی همه چی و فراموش کنه بشه یه صفحه خالی از اون مرد فقط من و ببینه + این کار ریسکه ممکنه بیدار نشه یکم فک کن مرد تو میتونی همین حالا هم مال خودت کنیش - نه نمیشه هر کاری می کنم ازم می ترسه از وقتی اون آشغال بردش همه چیزش شده اون حتی ا...