ه: اوپس.. من اومدم!!!
به محض اینکه استلا در و باز کرد، گفت و لبخند گشادی و تحویلش داد
ا: ببخشید ولی آقا گفتن هیچکس و را...
قبل از اینکه بتونه حرفش و کامل کنه، هری اون و کنار زد و درحالیکه تلو تلو می خورد، وارد شد
ه: هه... تو میخواستی جلوی من و بگیری تا نیام تو؟!
با حرص و تمسخر گفت و به حالا منگی خودش و کشید داخل
ه: ولییی..
کلمات و کشدار میگفت و وسطش مکث میکرد روی پله جلوی استلا متوقف شد و چشمای خمارش و بهش دوخت
ه: من بالاخره یجوری میام تو..
با خنده بی ربطی جمله اش و تموم کرد و همونجا وسط راه پله به دیوار تکیه داد و متوقف شد
انگشتش و سمت استلا که متعجب نگاهش میکرد، گرفت و چشمای خمارش و درحال بسته شدنش و به زور باز نگهداشت و سعی کرد با لحنی که لحظه به لحظه وارفته تر از قبل میشد، ادامه بده
ه: من هرجا که بخواممم می تونم برم..
دوباره چشماش روی هم افتاد و به حالت خمیده دراومد طوریکه هر آن ممکن بود که از شدت مستی همونجا سقوط کنه، ولی دوباره خودش و صاف کرد و با لحن عصبی به اون زن پرید
ه: شنیدی؟ هرجاااااا
قیافه هول کرده زن مقابلش انگار زیادی براش خنده دار اومد و باعث شد با صدای بلندی بخنده و بخواد جلوتر بره پاش و روی پله بالایی گذاشت و خواست ازش بالا بره که دوباره با یادآوری چیزی تو ذهنش خنده اش و از دنیا پس گرفت و درحالیکه پاش و دوباره عقب میکشید، به آنی رنگ غم چهره اش و پوشوند و بق کرده به دیوار تکیه داد
ه: ولی اون دیگه نمیخواد من برم پیشش..
سرش و پایین انداخت و مثل کسی که تو لحظه کل انرژی وجودش و خالی کرده باشن، همونجا جلوی دیوار روی زمین سرخورد طوریکه حتی متوجه استلا که با عجله ازش دور شد و از پله ها بالا رفت هم نشد
بی مخاطب حرفای بی سرو ته اش و ادامه داد و پاهاش و بغل گرفت
ه: من هرجایی میتونم برم جز پیش اون
بلافاصله چشماش تر شدن و با یادآوری لحظه ی آخری که با لویی مواجه شده بود، خودش و کنار کشید و اشکاش روی گونه هاش فرود اومدن
نفهمید چقدر تو اون حالت بود که با شنیدن صدای نایل سرش و بلند کرد
ن: هری؟!
بی توجه به گریه چند لحظه پیشش با دیدن نایل دوباره لبخند گشادی روی صورتش جا گرفت سریع از جاش بلند شد و با خوشحالی سمت نایلی که با
نگرانی همراه استلا نگاهش میکرد رفت و محکم بغلش کرد
YOU ARE READING
unforgettable [Z.M]
Fanfiction- میخوام کاری کنی همه چی و فراموش کنه بشه یه صفحه خالی از اون مرد فقط من و ببینه + این کار ریسکه ممکنه بیدار نشه یکم فک کن مرد تو میتونی همین حالا هم مال خودت کنیش - نه نمیشه هر کاری می کنم ازم می ترسه از وقتی اون آشغال بردش همه چیزش شده اون حتی ا...