ل: می بینی چقدر قشنگه؟
با لبخند میگه و سعی میکنه تا اون اسب و به زین که دستاش و تو هم گره زده و با ترشرویی به اون اسب خیره است، نزدیک کنه
ز: گفتم از من دورش کن
داد میزنه و برای اینکه فاصلهاش و با اسب حفظ کنه، یه قدم عقب میره
ل: زین اصلا ترسناک نیست نگاش کن چه باحال سیب میخوره؟
سیبی که تو دستش داره رو سمت اسب میگیره و اون حیوون به سرعت سیب و ازش میگیره و به دندون میکشه تا زین اخماش شدت بگیره
ز: چرا سیب من و دادی به این؟
معترض میگه تا لیام با خنده به اسبی که دندوناش و برای زین ردیف کرده و باعث خشم اون گربه بیاعصاب شده، خیره بشه
ل: دوسش نداری؟ من این اسب و برای تو خریدم
ز: من اسب نمیخواستم من موتور میخواستم موتور...
ل: اسب و موتور فرقی ندارن که!! تازه تو همیشه جک و جونور دوست داشتی
ز: بهش بگو جلو نیاد
هول کرده وقتی اون اسب به زین نزدیک میشه و شیهه میکشه عقب میره و فورا از اونجا دور میشه تا لیام متعجب به رفتنش خیره بشه
ل: معلوم نیست وقتی نبودم چیکار کرده که حتی این اسب هم از دستش شاکیه!
با تعجب به زبون میاره و برای آروم کردن اون اسب چندباری دستش و روی سرش میکشه
ل: آروم باش پسر زین رفت!!
با لبخند از اسبی که انگار هرچقدر با زین رابطه بدی داره با لیام رابطهاش خوبه، دور میشه و با حس خوبی از فضای آرامشبخش اونجا روی چمنهای باطراوت و سرحال باغ پا میذاره و به سمت استخر میره
- چیزی میل ندارین قربان؟
ل: یه نوشیدنی خنک برام آماده کن
رو به دختر خدمتکار میگه و از همون دور به زین که سمت نایلی رفته که با تمرکز خاصی مشغول بازی گلفه و داره توپ کوچیک گلف و روی جای مخصوصش میذاره، خیره میشه
درست وقتی نایل دستش و از روی توپ برمیداره، زین با پاش به توپ ضربه میزنه و باعث میشه تا نایل با خشم سمت زین برگرده و باهم درگیر بشن تا لیام با دیدن این صحنه سری از روی تاسف تکون بده
ل: حس پدری و دارم که با دو تا از بچههای زبون نفهمش اومده تعطیلات..
تا چند قدمی استخر جلوتر میره و تیشرت نازک توی تنش و درمیاره و با ترجیح اینکه بهتره اون دو تا رو بهم دیگه بسپاره، داخل آب شیرجه میزنه...
.
.ز: چقدر پول داری؟
نایل بدون اینکه جوابش و بده یبار دیگه فیگور میگیره و با حرکت آرومی توپ کوچیک و سمت حفرهی اونطرف زمین هدایت میکنه و توپش خطا میره، ولی هیچکدوم دلیل نمیشه که اون پسر فضول که حالا با رفتن نایل سمت توپ، درست مثل یه جوجه اردک، پشت سرش راه نیفته
YOU ARE READING
unforgettable [Z.M]
Fanfiction- میخوام کاری کنی همه چی و فراموش کنه بشه یه صفحه خالی از اون مرد فقط من و ببینه + این کار ریسکه ممکنه بیدار نشه یکم فک کن مرد تو میتونی همین حالا هم مال خودت کنیش - نه نمیشه هر کاری می کنم ازم می ترسه از وقتی اون آشغال بردش همه چیزش شده اون حتی ا...