45

700 140 413
                                    

ل: می بینی چقدر قشنگه؟

با لبخند میگه و سعی میکنه تا اون اسب و به زین که دستاش و تو هم گره زده و با ترشرویی به اون اسب خیره است، نزدیک کنه

ز: گفتم از من دورش کن

داد میزنه و برای اینکه فاصله‌اش و با اسب حفظ کنه، یه قدم عقب میره

ل: زین اصلا ترسناک نیست نگاش کن چه باحال سیب میخوره؟

سیبی که تو دستش داره رو سمت اسب میگیره و اون حیوون به سرعت سیب و ازش میگیره و به دندون میکشه تا زین اخماش شدت بگیره

ز: چرا سیب من و دادی به این؟

معترض میگه تا لیام با خنده به اسبی ‌که دندوناش و برای زین ردیف کرده و باعث خشم اون گربه بی‌اعصاب شده، خیره بشه

ل: دوسش نداری؟ من این اسب و برای تو خریدم

ز: من اسب نمیخواستم من موتور میخواستم موتور...

ل: اسب و موتور فرقی ندارن که!! تازه تو همیشه جک و جونور دوست داشتی

ز: بهش بگو جلو نیاد

هول کرده وقتی اون اسب به زین نزدیک میشه و شیهه میکشه عقب میره و فورا از اونجا دور میشه تا لیام متعجب به رفتنش خیره بشه

ل: معلوم نیست وقتی نبودم چیکار کرده که حتی این اسب هم از دستش شاکیه!

با تعجب به زبون میاره و برای آروم کردن اون اسب چندباری دستش و روی سرش میکشه

ل: آروم باش پسر زین رفت!!

با لبخند از اسبی که انگار هرچقدر با زین رابطه بدی داره با لیام رابطه‌اش خوبه، دور میشه و با حس خوبی از فضای آرامش‌بخش اونجا روی چمن‌های باطراوت و سرحال باغ پا میذاره و به سمت استخر میره

- چیزی میل ندارین قربان؟

ل: یه نوشیدنی خنک برام آماده کن

رو به دختر خدمتکار میگه و از همون دور به زین که سمت نایلی رفته که با تمرکز خاصی مشغول بازی گلفه و داره توپ کوچیک گلف و روی جای مخصوصش میذاره، خیره میشه

درست وقتی نایل دستش و از روی توپ برمیداره، زین با پاش به توپ ضربه میزنه و باعث میشه تا نایل با خشم سمت زین برگرده و باهم درگیر بشن تا لیام با دیدن این صحنه سری از روی تاسف تکون بده

ل: حس پدری و دارم که با دو تا از بچه‌های زبون نفهمش اومده تعطیلات..

تا چند قدمی استخر جلوتر میره و تیشرت نازک توی تنش و درمیاره و با ترجیح اینکه بهتره اون دو تا رو بهم دیگه بسپاره، داخل آب شیرجه میزنه...

.
.

ز: چقدر پول داری؟

نایل بدون اینکه جوابش و بده یبار دیگه فیگور می‌گیره و با حرکت آرومی توپ کوچیک و سمت حفره‌ی اونطرف زمین هدایت میکنه و توپش خطا میره، ولی هیچکدوم دلیل نمیشه که اون پسر فضول که حالا با رفتن نایل سمت توپ، درست مثل یه جوجه اردک، پشت سرش راه نیفته

unforgettable [Z.M]Where stories live. Discover now