ل: پیاده شو
با عصبانیت محسوسی توی صداش داد میزنه و بدون اینکه فرصتی به اون پسر ترسیده بده، بازوش و میگیره و به طرز بدی از ماشین پیاده اش میکنه
ز: آخ.. ولم کن
زین دستش و میکشه تا لیام بازوی اسیر شده اش و رها کنه اما لیام محکم تر از قبل بازوش و چنگ میزنه و کشون کشون از محوطه عمارت سمت در ورودی میبرتش
ل: یالا برو تو..
به محض رسیدن به در با تحکم میگه و با وجود مقاومت زین برای داخل نرفتن، زورش بهش نمیچربه و با هل نسبتا محکم لیام به داخل عمارت پرت میشه
تلو تلو میخوره و تمام تلاشش و میکنه تا قبل از اینکه روی زمین فرود بیاد، خودش و کنترل کنه و از دست لیام فرار کنه اما درست چند قدم جلوتر نرفته یقه لباسش از پشت به شدت کشیده میشه و دادش به هوا بلند میشه
ز: ولم کن روانی!
ل: فقط یه روز به حال خودت ولت کردم چه غلطا که نکردی
هلش میده سمت پله ها و پشت سرش وایمیسته و راه میبرتش
ز: خوب کردم اصلا به تو چه؟!
ل: نایل و انداختی بازداشت سرش و شکوندی هنوز هم زبونت درازه
ز: خوب کردم نشونش دادم حقش چیه
ل: الان هم من نشون میدم حق تو چیه.. یالا راه برو....
با ضربه ی نسبتا محکمی به پشتش به جلو هلش میده و مجبورش میکنه اولین پله جلو روش و بالا بره اما زین با لجبازی تمام میچرخه تا از رفتن به اتاقای بالا خودداری کنه
ز: نمیام بالا ولم کن نمیخوام بیام
لیام به راحتی راهش و سد میکنه و قبل از اینکه مشت ضعیف زین برای کنار رفتنش رو سینه اش بشینه، دستاش و به پهلوهاش میرسونه و تو یه حرکت بلندش میکنه تا اون گربه زبون دراز ترسو رو روی دوشش بندازه ولی قبل از اینکه بلندش کنه، از پشت به شدت عقب کشیده میشه و بدون اینکه فرصت دیدن شخص پشت سریش و داشته باشه، مشت محکمی روی صورتش فرود میاد تا به دیوار پشت سرش کوبیده بشه
ز: لویییی
اولین کسی که به دیدن شخص سوم واکنش نشون میده زینه که متعجب و با ذوق اسم لویی و به زبون میاره ولی لویی بقدری عصبانیه که قبل از اینکه جواب اون پسر هیجان زده رو بده، دوباره یقه پیرهن لیام و میگیره و از زمین بلندش میکنه
لو: دفعه آخرت باشه اذیتش میکنی عوضی
قبل از اینکه مشت دیگه لویی اینبار تو شکم لیام فرود بیاد، لیام به خودش میاد و سریع لویی و به عقب هول میده
لی: تو خونه من چه غلطی میکنی احمق
به شدت با لویی گلاویز میشن و درست در عرض چند ثانیه مشت محکم لویی برای بار دوم روی صورت لیام میشینه تا نشون بده شدت خشمش بی اندازه زیاده
YOU ARE READING
unforgettable [Z.M]
Fanfiction- میخوام کاری کنی همه چی و فراموش کنه بشه یه صفحه خالی از اون مرد فقط من و ببینه + این کار ریسکه ممکنه بیدار نشه یکم فک کن مرد تو میتونی همین حالا هم مال خودت کنیش - نه نمیشه هر کاری می کنم ازم می ترسه از وقتی اون آشغال بردش همه چیزش شده اون حتی ا...