43

1K 168 330
                                    

صدای زنگ خوردن گوشی از روی عسلی کنار تخت باعث میشه تا به سختی چشماش و باز کنه و دستش و سمت گوشی دراز کنه

ل: چیه نایل؟

گوشی و به گوشش میچسبونه و خوابالود جواب میده

ل: خیله خب یکم دیگه میام

تماس و قطع میکنه و حین اینکه گوشی و روی میز برمیگردونه، به آرومی میچرخه تا اگه اون گربه ریزه با حالت های عجیب غریبش توی خواب، پشت بهش خوابیده باشه بدخواب نشه و بدخلقی نکنه ولی وقتی میچرخه، متوجه میشه که زین اونجا نیست و تنهاس..

ل: زین؟

قبل اینکه چشماش و باز کنه با صدای گرفته صبحگاهیش، خوابالود صداش میکنه ولی جوابی نمی شنوه

ل: این باز سر صبح کجا رفته

با غر از جاش بلند میشه و سمت سرویس میره
سریع دوش مختصری میگیره و عجله ای موهاش و خشک میکنه و بدون اینکه ثانیه ای رو حروم کنه لباس میپوشه و از اتاق بیرون میاد

میخواد سمت پله ها بره که با دیدن زین که به نرده های ته راهرو تکیه داده و خوابیده، سرجاش متوقف میشه

ل: زین؟

نگاه دقیقی به چهره پسری که تو خودش جمع شده و کاملا خواب به نظر میرسه، میندازه و با تاسف سرش و تکون میده

ل: واقعا انتظار بیخودی از امروز صبح داشتم..

از فکر اینکه زین از سر لجبازی برای اینکه کنارش نباشه، نصف شب درست بعد به خواب رفتنش از تخت پایین اومده و در احمقانه ترین حالت ممکن بدترین جا برای خوابیدن و انتخاب کرده و اونجا خوابیده، اخماش توهم میره

ل: پاشو بچه چرا اینجا خوابیدی؟

بی ملاحظه از اینکه ممکنه بترسه، محکم تکونش میده تا هوشیار بشه

ل: کامان زین بلند شو

درست چند ثانیه طول میکشه تا زین با ترس سرجاش بپره و چشماش و باز کنه

چند لحظه ای منگ به لیام خیره میشه و موقعیتی که توش هست و آنالیز میکنه تا بالاخره از عالم خواب و بیداری دربیاد

ز: من اینجا چیکار میکنم؟

ل: از من میپرسی؟

نگاه سردرگمی به لیام و اطراف میندازه و سعی میکنه به یادش بیاد که چطوری اومده اینجا، ولی چیزی به ذهنش نمیرسه

ز: مگه با تو نیستم؟ من اینجا چیکار میکنم؟!

چند ساعت پیش
(ساعت سه شب)

ز: لیام

ل: هوم.. باز چیه زین

بدون اینکه چشماش و باز کنه، جواب میده تا زین چند لحظه ای مردد نگاهش کنه و دست آخر سوالی که ذهنش و درگیر کرده رو به زبون بیاره

unforgettable [Z.M]Where stories live. Discover now