صدای زنگ خوردن گوشی از روی عسلی کنار تخت باعث میشه تا به سختی چشماش و باز کنه و دستش و سمت گوشی دراز کنه
ل: چیه نایل؟
گوشی و به گوشش میچسبونه و خوابالود جواب میده
ل: خیله خب یکم دیگه میام
تماس و قطع میکنه و حین اینکه گوشی و روی میز برمیگردونه، به آرومی میچرخه تا اگه اون گربه ریزه با حالت های عجیب غریبش توی خواب، پشت بهش خوابیده باشه بدخواب نشه و بدخلقی نکنه ولی وقتی میچرخه، متوجه میشه که زین اونجا نیست و تنهاس..
ل: زین؟
قبل اینکه چشماش و باز کنه با صدای گرفته صبحگاهیش، خوابالود صداش میکنه ولی جوابی نمی شنوه
ل: این باز سر صبح کجا رفته
با غر از جاش بلند میشه و سمت سرویس میره
سریع دوش مختصری میگیره و عجله ای موهاش و خشک میکنه و بدون اینکه ثانیه ای رو حروم کنه لباس میپوشه و از اتاق بیرون میادمیخواد سمت پله ها بره که با دیدن زین که به نرده های ته راهرو تکیه داده و خوابیده، سرجاش متوقف میشه
ل: زین؟
نگاه دقیقی به چهره پسری که تو خودش جمع شده و کاملا خواب به نظر میرسه، میندازه و با تاسف سرش و تکون میده
ل: واقعا انتظار بیخودی از امروز صبح داشتم..
از فکر اینکه زین از سر لجبازی برای اینکه کنارش نباشه، نصف شب درست بعد به خواب رفتنش از تخت پایین اومده و در احمقانه ترین حالت ممکن بدترین جا برای خوابیدن و انتخاب کرده و اونجا خوابیده، اخماش توهم میره
ل: پاشو بچه چرا اینجا خوابیدی؟
بی ملاحظه از اینکه ممکنه بترسه، محکم تکونش میده تا هوشیار بشه
ل: کامان زین بلند شو
درست چند ثانیه طول میکشه تا زین با ترس سرجاش بپره و چشماش و باز کنه
چند لحظه ای منگ به لیام خیره میشه و موقعیتی که توش هست و آنالیز میکنه تا بالاخره از عالم خواب و بیداری دربیاد
ز: من اینجا چیکار میکنم؟
ل: از من میپرسی؟
نگاه سردرگمی به لیام و اطراف میندازه و سعی میکنه به یادش بیاد که چطوری اومده اینجا، ولی چیزی به ذهنش نمیرسه
ز: مگه با تو نیستم؟ من اینجا چیکار میکنم؟!
چند ساعت پیش
(ساعت سه شب)ز: لیام
ل: هوم.. باز چیه زین
بدون اینکه چشماش و باز کنه، جواب میده تا زین چند لحظه ای مردد نگاهش کنه و دست آخر سوالی که ذهنش و درگیر کرده رو به زبون بیاره
YOU ARE READING
unforgettable [Z.M]
Fanfiction- میخوام کاری کنی همه چی و فراموش کنه بشه یه صفحه خالی از اون مرد فقط من و ببینه + این کار ریسکه ممکنه بیدار نشه یکم فک کن مرد تو میتونی همین حالا هم مال خودت کنیش - نه نمیشه هر کاری می کنم ازم می ترسه از وقتی اون آشغال بردش همه چیزش شده اون حتی ا...