کاگیاما:
دکتر: نمیشه گفت خیلی بده
ولی این چیزا برای یه امگای حامله عادیهها؟....این چی داره میگه؟
هیناتا که حامله نیست
کاگیاما: حا..مله؟
دکتر: نمی دونستید؟ ایشون الان سه ماهِ که باردارنچی یعنی هیناتا واقعاً حامِلَس!
نمیتونه بچه ی من باشه
پس بچهی اون اویکاوای لعتنیهاون کثافت چطور جرأت دوست پسر منو حامله کنه ؟
زندش نمیزارم 😠😠کاگیاما: هیناتا تو چرا بهم نگفتی که حامله شدی؟
هیناتا:.......
این جواب اعصاب منو خورد میکنه
کاگیاما:این بچه مال کیه؟
هیناتا:.......
چرا هیچ جوابی نمیده؟💢
کاگیاما: قول میدم اگه بگی ترکت نمیکنم
هیناتا: تو اون شب رو یادت نمیاد چون تو رات بودی
ولی.....اون بچه ی توِچی....بچهی....من
درست شنیدم بچهی من
کاگیاما: اگه بچهی منه پس چرا زودتر نگفتی؟
هیناتا: ترسیدم ترکم کنی
کاگیاما: من هیچوقت ترکت نمیکنمهیناتا: باهام بیا
کاگیاما: داری منو کجا میبری؟
هیناتا: میفهمیاتاق سونوگرافی؟
هیناتا داره چیکار می کنه؟
این صدای چیه؟
شبیه ضربان قلبه ولی خیلی تند میزنه
هیناتا: میشنوی؟ این صدای ضربان قلب بچمونهچی؟ صدای قلب
کاگیاما: چقدر..قشنگه
صدای قلب بچهی من از تو شکم هیناتایعنی کسی که عاشقش از من حاملس کسی که یه عمر دنبالش دویدم که احساسم رو بهش بگم الان خوشحاله که از من حاملس؟
باورش خیلی سخته کسی که تا سه ماه پیش توی گفتن احساسم بهش تردید داشتم الان از من حاملس
اینا رو ولش کن باید بخاطر اینکه این سخنی رو بتونه تحمل کنه بهش-
صبر کن ببینم اگه هیناتا حاملس پس چرا سرفه هاش خونیهکاگیاما: هیناتا تو چرا تو این مدتی که حامله بودی و من نمیدونستم سرفه های خشک و خونی داشتی؟
هیناتا: نمیدونم ولی دکتر میگه برای من عادیه
بخاطر اینکه شبی که حامله شدم تو تو رات بودی برای همین خیلی وحشیانه اینکار کردیم و خون زیادی ازم رفتهها ببین بخاطر من لعنتی داره چه زجری میکشه
کاگیاما: ببخشید
هیناتا: چرا معزرت خواهی میکنی
من باید از تو ممنون باشمهیناتا باید استراحت میکرد ولی به حرفم گوش نمیده که حتما باید تحدیدش کنم که استراحت کنه
خب واسه اینم یه فکر خوب دارمکاگیاما: هیناتا تو باید الان خواب باشی
هیناتا: ولی من اصلاً خستم نیست
کاگیاما: پس خستت نیستکاگیاما بغلش کرد وگذاشتش رو تخت
و روش خیمه زده
کاگیاما: اگه خوابت نمیاد پس بیا اون کار رو بکنیم که این بچه
رو به وجود آوردههیناتا: میدونی چی شد الان احساس میکنم دارم از خستگی بیهوش میشم پس بهتر بخوابیم
کاگیاما: هرجور راحتی 😏
کاگیاما هم روی تخت به یه طرف دراز کشید
هیناتا رو بغل کرد و دستش رو گذاشت روی شکمش
کاگیاما: میتونم حس کنم که این بچهی منه که تو شکم توء
میتونم حس کنم که فرمون هایی شبیه به فرمون های من داره توی شکمت روشت میکنههیناتا: فکر نمیکنی داری زیادی اغراق میکنی؟
کاگیاما: تو به من شک داری؟ 😏
هیناتا: نه فقط به این شک دارم که خوابم یا بیدارم
فکر کنم الان من توی بیمارستانم هنوز بچم سقط شده و خودمم دارم جون میدم
کاگیاما: دیگه هیچ وقت این حرف رو نزن 😡
هیناتا: آخه برام عجیبه که من یه لحظه یه خوش دارم
واسه همین فکر میکنم که دارم خواب میبینم______________
ووتا تا به 10 تا نرسیدن نمیزارم بعدی رو
YOU ARE READING
My alpha
Romance«وضعیت: در حال نوشتن» خب سلام این اولین فن فیکمه و تجربه کافی ندارم که خوب بنویسم و از اون جایی که من عاشق ژانر امگاورسم اومدم هایکیو رو با ژانر امگاورس مخلوط کردم 😁😁😁😁 به شدت اسمات داره 🔞🔞🔞🔞🔞🔞 اونایی با اسمات دار مشکل دارن نخوننش خلا...