part8

854 84 4
                                    

هیناتا:

یعنی من دارم مامان میشم؟

*اشک شوق می‌ریزه*

یعنی من دارم مامان بچه ی خودم و کاگیاما میشم؟😳

باید توی این نه ماهی که تو منه ازش خوب مراقبت کنم
چون مال کاگیاماس

دوست ندارم چیزی که مال کاگیاماس از بین بره یا روش خراش بیوفته

ولی..... چه فایده.....میترسم وقتی بفهمه من حاملم ترکم کنه

بهش نمی‌گم

ازش مخفی میکنم.
😢😢
__________________________________

هاااا امروز مسابقه داریم نباید کم بیارم باید برنده شیم

*با بچه تو شکمش حرف میزنه*

مامانی امروز منو بابات باید برنده بشیم کاری نکنی که بابات بفهمه وگرنه از پیشمون میره
آفرین بچه ی خوب

خب دیگه بریم

________________________________

اویکاوا:

ههمممم بالاخره روزی که دماغ توبیو رو به خاک میمالم رسید

از طرفی هم اگه بِبَرَم میتونم دل هیناتا رو هم به دست بیارم
😁😈😁😈😁😈😁😈
خب من یه آلفام اونم یه امگاس باید جذبم بشه 😌😌😌😌

خب بریم که بازی امروز رو ببریم

______________________

هیناتا:

الان وسطای بازیه و ما بیست و دو بیست و چهارم جلوییم

آه احساس میکنم حالت تَحَوو دارم 
مامان یکم دیگه صبر کن الان بازی تموم میشه فقط یکم دیگه
ببینم این آبشار رو بزنم تموم میشه
ببین تموم شد 
آه از شدت حالت تحوو نمیتونم خوشحالی کنم باید سریع برم دستشویی

هیناتا: مربی میتونم برم دستشویی دارم می‌ترکم
مربی: برو ولی دیر برنگرد
هیناتا: چشم

وایییییییییی هرچی خوردم رو بالا آوردم

الانم خیلی دلم میخواد رامن بخورم

مامان یکم کمتر اذیتم کن


هیناتا: مربی هون طور که گفتید زود برگشتم
مربی: زود باش باید همه چیز رو جمع کنیم و بریم خونه

همه چیز رو جمع کردیم 
کسی به غیر از منو کاگیاما نمونده بود
هیناتا: کاگیاما تو برو منم خودم میرم
کاگیاما من رو بوسید و رفت

توپ ها رو گذاشتم تو اتاق وسایل

میخواستم از اتاق وسایل برم بیرون که یهو اویکاوا جلوم سبز شد

پارت بعد 😐😐😐😐

My alphaWhere stories live. Discover now