part24

537 48 1
                                    

سلام نویسنده هستم بخاطر شروع ماه رمضان می‌خوام یه مدت اسمات دار نزارم
پس به بزرگیه خودتون ببخشید 😁😁😁😁😁😁

و اینکه کیوکو اسم خانم شیمیزو هست
_____________________

راوی:

اوتوبوس به باشگاه رسید
همه پیاده شدن
هیناتا و کاگیاما چون صندلیه آخر نشسته بودن آخر همه پیاده شدن

وقتی هیناتا از اتوبوس پیاده شود از دور یه صدای یکی رو می‌شنید که دادم میزد هیناتا

هیناتا:هی..توکا؟
هیتوکا!!!

هیتوکا با سرعت طرف هیناتا دوید و پرید تو بغلش
هیتوکا پاهاش رو دور کمر هیناتا قفل کرده بود
هیتوکا توی همون حالت
گفت: هیناتا خیلی دلم برات تنگ شده بود
تقریباً شیش ماهه ندیدمت

این رو گفت و همدیگه رو بوسیدن

با این حرکت همه تعجب کردن

هیناتا یه لبخند گرم زد و
گفت: آره منم دلم برات تنگ شده بود
توی این شیش ماه خیلی اتفاقا افتاده
و باید خیلی با هم حرف بزنیم

هیناتا با اینکه لبخند رو لبش بود بنظر ناراحت بود

هیتوکا با همون لحن گفت: آره خیلی اتفاقا افتاده باید حرف بزنیم

هیناتا: بریم خونه من باید همین الان حرف بزنیم

رسیدن به خونه

کاگیاما و خانم شیمیزو پشت سرشون بودن

هیتوکا و هیناتا بهشون گفتن که باید تنهایی صحبت کنن
و هیتوکا و هیناتا دست همدیگه رو گرفتن و رفتن تو خونه

هیتوکا: هیناتا من...من...ما...دیگه....نمی‌تونیم با....هم باشیم
چون.....من....از کیوکو....باردار شدم 😣😣😣

هیناتا شوکه میشه

هیتوکا سرخ میشه و کم کم اشکش درمیاد
و بلند میگه: هیناتا من هنوز دوستت دارم ولی....این حس رو به
کیوکو بیشتر دارم
هیناتا! چند ماه پیش خانم کیوکو به من اعتراف کرد که دوستم داره...هق...منم عاشقش بودم
بعد اون توی راتش با من سکس کرد منم حامله شدم
و الان تقریباً چهار ماهم هست...هق...و...من...اصلاً از اینکه از کیوکو چان حاملم پشیمون نیستم
واسه...همین...ما...دیگه نمی‌تونیم با هم باشیم...هق

هیتوکا این حرفا رو زد و گریه اش شدید تر شد

هیناتا هیتوکا رو بغل کرد

هیناتا: گریه نکن میدونی که من طاقت گریه هات رو ندارم

هیتوکا یکم آروم شد

هیناتا: خب ، میدونی چیه ، فکر کنم من تو همون شرایطی هستم که تو هستی 🙂

هیتوکا دیگه گریه نکرد و به شکم هیناتا نگاه کرد

هیتوکا: یعنی تو هم حامله ای؟
من هیچ وقت فکر نمی‌کردم که تو یه روزی مامان بشی
اگه من یک سال پیش بود فکر میکردم قراره یه روز بابا بشی...........از کاگیاماس؟

هیناتا سرخ شد و گفت آره

هیناتا: ما به خاصتَمون رسیدیم
من به کاگیاما ، تو به شیمیزو
🙂🙂🙂🙂

پایان این پارت

تا پارت بعد بای

🖐️🖐️😐😐

My alphaOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz