part23

565 50 7
                                    

راوی:

چند دقیقه که گذشت کاگیاما کمی آروم گرفت

تاناکا: کاگیاما-
کاگیاما: ههیییششش
تاناکا: اوه ببخشید استاد اوکای گفت اتوبوس اومده دم در میخوایم برگردیم
کاگیاما: باشه تو برو منم با هیناتا میام

کاگیاما هیناتا رو بغل کرد و برد 
تو راه رفتن به اوتوبوس استاد اوکای کاگیاما رو دید که هیناتا تو بغلش بود

استاد اوکای: کاگیاما چی شده هیناتا خوابه؟
تیم سیهو هم هنوز تو سالن بودن
همشون گوشاشون رو تیز کرده بودن که ببینن کراششون چرا تو بغل دشمنشون خوابه
کاگیاما: دوست پسرم ویار بارداری داره بخاطر همین زیاد حالش خوب نیست.
کاگیاما عمداً دوست پسرم رو بلند گفت که اعضای تیم سیهو بشنون
اوستاد اوکای: خوب اره این چیزا عادیه بهتر بخوابه

کاگیاما این رو گفت و سوار اتوبوس شد

کاگیاما وقتی این رو گفت تموم آلفا های تیم سیهو یا داشتن از حسادت جر می‌خوردن یا داشتن گریه میکردن
از بینشون فقط اویکاوا حالت نُرمال داشت که از قبل میدونست

________________

کاگیاما وقتی سوار اتوبوس شد تموم مدت هیناتا رو تو بغلش گرفته بود

هیناتا وسط راه بود که از خواب بیدار شد
هیناتا: کاگیاما ما کجاییم؟
کاگیاما: تو اتوبوسیم داریم برمیگردیم
تو بخواب فعلاً حالت خوب نیست
هیناتا: هوس نون خامه ای کردم
کاگیاما: میدونستم وقتی از خواب بیدار میشی هوس
نون خامه ای می‌کنی واسه همین رفتم خریدم
بیا
هیناتا همون جور که داشت نون خامه ای میخورد سرخ شد
گفت: هوس یه چیز دیگه هم کردم
کاگیاما: چی؟
هیناتا: تو
کاگیاما سرخ شد و اروم گفت: اینجا که نمیشه همه هستن
تو نون خامه ایت رو بُخور و بگیر بخواب
هیناتا: ولی من خیلی تو رو هوس کردم حداقل یکم ببوسم
ما آخر اوتوبوسیم کسی بوسَمون رو نمی‌بینه
کاگیاما بدون اینکه چیزی بگه سریع شروع کرد به بوسیدن هیناتا
انگاری که خودش هم همین رو می خواست
هیناتا سرخ شد و چشماش به حالت نیم باز در اومد
کاگیاما: زیاد حالت خوب نیست باید بخوابی
هیناتا دوباره شروع کرد به خوردن نون خامه ای
و بعد خوابش برد

کاگیاما تو ذهنش داشت می‌گفت: وای نزدیک بود هوف
تقریباً داشت کیرم صاف میشد
منو ببخشید هیناتا بخاطر دخترمون نمیتونم بیشتر از این بهت بدم تا وقتی بچمون به دنیا بیاد باید با همین سر کنیم

______________________

فعلاً تا همینجا داشته باشید تا بنویسم

اصلاً حوصله ندارم 😩😩😩😩😩😩

My alphaWhere stories live. Discover now