part10

826 80 7
                                    

راوی:

چند دقیقه بعد اینکه اویکاوا رفت

هیناتا یه تاکسی گرفت و با عجله رفت بیمارستان
خیلی حالش بد بود و فشارش افتاده بود

ترسش از این بود که نکنه بَچَش سقط شده باشه
داشت از ترس و نگرانی گریه میکرد

وقتی رفت توی اتاق سونوگرافی
دکتر بهش گفت: نگران نباش بچت سالمه سالمه ببین

هیناتا داخل مانیتور رو نگاه کرد
داشت چشاش برق میزد

دکتر: صدای قلبش رو می‌شنوی که چقد قشنگ میزنه
شُکه هیناتا گفت: این...این صدای قلبشه؟ خیلی....تند میزنه

چشماش پر اشک شد چون اولین بارش بود که بَچَش رو میبینه
و صدای قلبش رو می‌شنوه

هیناتا: چقدر...کوچیکه

از دکتر تشکر کرد و رفت خونه

روی تخت دراز کشید و
دستش رو روی شکمش گذاشت و گفت: یعنی بچه ی من انقدر
کوچیکه؟
*چشماش پر اشک میشه*
صدای قلب کوچیکش انقدر قشنگه؟

دوست دارم این صدای گرم و قشنگ رو کاگیاما هم بشنوه

ولی......الان نمیشه

*با بچه‌ی توی شکمش حرف میزنه*

مامان نمی‌دونستم تو انقدر کوچیکی
قلبت خیلی قشنگ و تند میزد
مامان رو ببخش که گاهی وقتا خستت می‌کنه یا چیزی که دوست داری رو انجام نمیده
آخه بابات می‌فهمه
کاگیاما کوچولوی من ☺️☺️☺️
خب الان باید بخوابیم فردا میریم پیش بابایی ولی کاگیاما کوچولوی من نباید خودش رو نشون بده وگرنه بابایی می‌ره

همون جور که داشت به عکس سونوگرافی نگاه می کرد
خوابش برد

صبح شد

هیناتا روزش رو با یه ویار شدید به رامن شروع کرد

هیناتا: اوه پس کاگیاما کوچولوی من دلش رامن میخواد

لباساش رو پوشید که بره از مغازه رامن بگیر

وقتی در رو باز کرد که بره بیرون

کاگیاما رو دید که جلوی در ایستاده که در بزنه

هیناتا: اوه کاگیاما سلام 
کاگیاما: سلام اومدم که با هم بریم بیرون صبحانه بخوریم
هیناتا: دقیقاً منم میخواستم بیام دنبالت که بریم بیرون صبحانه بخوریم

همدیگه رو بوسیدن و حرکت کردن

رسیدن به رستوران

کاگیاما سفاشش رو داد
هیناتا هم یه رامن سفارش داده

کاگیاما: چرا واسه صبحانه رامن سفارش دادی؟
رامن رو که برای ناهار میخورن
هیناتا: خب میدونی چیه واسه این رامن سفارش دادم چون خیلی هوس رامن کردم خیلی وقت هم نخوردم

سفارش ها رو آوردن

صبحانشون رو خوردن و رفتن به سمت شهربازی
هیناتا نمی‌دونستم دارن کجا میرن
چون کاگیاما بهش گفته بود میخواد سوپرایزش کنه

وقتی رسیدن شهربازی هیناتا بد جور شوکه شد

آخه دکتر بهش گفته که هیجان زیاد براش خوب نیست
از طرفی هم اگه هیناتا یه تکون کوچیک بخوره سریع هرچی که خورده رو بالا میاره

کاگیاما: ماه‌گرد رابطمون مبارک عشقم

هیناتا توی دلش گفت: چقدر زود یه ماه شد
ولی من اصلاً یادم نبود

هیناتا:هاااااااا مرسی عشقم اصلاً یادم نبود
خب اول از همه چی سوار شیم
کاگیاما:  همممم اول بریم ترن هوایی

بخاطر اینکه کاگیاما نفهمه مجبور شد سوار ترن هوایی بشه

وقتی از ترن هوایی پیاده شد به سرعت رفت طرف دستشوییا

پارت بعد 😐

My alphaWhere stories live. Discover now