قسمت هشتم

12.2K 1.7K 281
                                    

جیمین روی تخت دراز کشیده بود
باز هم کابوس دیده بود
یونگی رفت بود تا به لیوان آب براش بیاره
به سقف خیره بود و تمام تیکه های خوابش و به باد میآورد
تمام گذشته تلخش از اون شبی که پدرش از خونه به دلیل باردار بودن بیرونش کرد تا ....

_ جیمینا؟

دست یونگی و رو شونش حس کرد به سمتش چرخید. و خودش و تو بغلش انداخت
یونگی با احتیاط لیوان آب و کنار گذاشت و جیمین و بغل کرد
موهاش و نوازش کرد و گفت: آروم باش عزیزم فقط یه خواب بودم جیمین یونگی و محکم تر بغل کرد و گفت: همش یادم اومد.... تمام چیزایی که تلاش کرده بودم فراموش کنم یادم اومد ..... اون روزی که تو مستیم باهات خوابیدم و باردار شدم ..... وقتی اون عوضی بخاطر حاملگیم از خونه بیرونم کرد

با صدای آروم تو بغل یونگی گریه می‌کرد یونگی سرش و بوسید و گفت : ده توم شد عشقم دیگه من و تو راحتیم

جیمین با گریه ادامه داد: اون...اون عوضی ..... تهیونگم .... تهیونگ کوچولوم چرا باید تا پنج سالگیش تو سختی می‌بود ... آخه چرا ...

یونگی اروم بغضش و قورت داد همه حرفاس جینین راست بود
یونگی وقتی تهیونگ پنج سالش بود اتفاقی اون ها رو پیدا کرده بود اونم وقتی که جیمین برای فروش مشروب به باری که یونگی صاحبش بود اومده بود همون جا یونگی شناخته بودش و جبملن که از اون شب فقط اسم اون مردی که حاملش کرده بود و به خاطر داشت با شنیدن اسم مین یونگی فهمید این همون پدر بچشه
بدون اینکه فکر چیزی و بکنه همه چیز و به یونگی گفته بود و یونگی بعد از انجام آزمایش دی ان ای بچه رو قبول کرده بود و تموم خرج هاش و داده بود و از اون به بعد زندگی جیمین خیلی بهتر شده بود و زندگی این مرد کم کم جفتشون و عاشق کرده بود
از یه یه شبه به این زندگی رسیدن

جیمین اون شب به سختی تو آغوش یونگی خوابش برد

( می‌دونم بی ربط بود ولی خواستم گذشتشون و بدونید )

_____________________________________

صبح روز بعد

تهیونگ امروز دیر تر از جونگ کوک به مدرسه اومده بود و اصلا ندیده بودش به محض اینکه وارد مدرسه شد زمزمه های بچه ها توجهش و جلب کرد

بالاخره برگشتن دلم برای اونی تنگ شده بود

عوضی دوباره اومده تا اوپا جونگ کوک و ازمون بگیره

کی برگشته بود؟؟؟؟

شاید آیرین و جی هوپ برگشته بودن اون دو نفر چند ماه به خاطر کار پدر هاشون مجبور شدن درس ها رو به صورت آنلاین بخونن

اگر آیرین برگشته بود تهیونگ باید چه برخوردی میکرد
اولین کراشش حالا یه دوست پسر داشت و خودش متاهل بود
در اصل دلیل دعوای تهیونگ و جونگ کوک هم همین بود
هر کدوم از این دو نفر فکر میکردن آیرین اون ها رو دوست داره چون باهاشون مهربون بود و همیشه لبخند میزد
اما در اصل آیرین جی هوپ و دوست داشت و وقتی دید جونگ کوک و تهیونگ دارن سرش دعوا میکنن سعی کرد بهشون توضیح بده ولی موفق نشد

تهیونگ چند تا نفس عمیقی کشید و به راه افتاد تو راهرو خبری نبود چون دیر رسیده بود، حتما بقیه هم سر کلاس بودن

وارد کلاسش شد و دید همه به جز جونگ کوک دور اون زوجی که چند ماه نبودن جمع شدن

چند ثانیه به اون دو نفر که از همیشه عاشق تر به نظر میرسیدن کرد شاید اگه خودش با آیرین بود الان اون دختر اینقدر خوشبخت نبود اما چیزی که اذیتش میکرد این نبود

چرا نمی‌تونست خودش برای خودش یه پارتنر پیدا کنه؟؟
چرا باید همه چی زوری میشد؟
تو رابطه ای گیر کرده بود که به جز یه حس مالکیت و حساسیت و حسادت چیز دیگه ای ازش نمی فهمید
تو نگاه های عاشقانه و حرفای شیرین اون دو نفر غرق شده بود که نفهمید جونگ کوک چند دقیقه است که بهش خیره شده
نگاهش دلخور بود
عصبانی بود
و مدام تو فکرش این بود که تهیونگ هنوزم فکرش پیش ایرینه؟
چرا نمیتونه بفهمه که اون لعنتی الان یه دوست پسر داره
جونگ کوک دیگه نمی‌تونست سر آیرین با ته بجنگه چون علاقش به آیرین از بین رفته بود و تنها مشکلش الان نگاه های ته بود که کاملا محو آیرین شده بود

با عصبانیت دستش و به میز کوبید و بلند شد ته تکون آرومی از این صدای بلند خورد و با تعجب به جونگ کوک که داشت بهش نزدیک میشد نگاه کرد

جونگ کوک نمیتونست خشم خودش و کنترل کنه
ته نباید به فکر آیرین می‌ بود یا دلتنگ میشد

دست ته رو کشید و با خودش از کلاس خارج کرد تهیونگ مدام دستش و میکشید تا خودش و آزاد کنه ولی زور جونگ کوک اون لحظه خیلی بیشتر هم شده بود

در کلاس و بعد از خروجشون بست و ته رو محکم به دیوار چسبوند
نفس های محکمش و رو صورت ته خالی کرد و گفت: به چه حقی داشتی نگاهشون میکردی؟ ها؟؟

ته که مجذوب خشم و حساسیت جونگ کوک شده بود با لکنت گفت: ا..اینکه خیلی ... خیلی عاشقن

جونگ کوک خودش و بیشتر به اون نزدیک کرد و گفت: پس برای این داشتی نگاهشون میکردی نه به خاطر اینکه عاشق اون دختری ؟؟؟

ته برای یه لحظه هنگ کرد
هیچوقت عاشق اون دختر نبود اما ازش خوشش میومد
اما اینکه جونگ کوک با اون صدای بمش داشت باهاش حرف میزد در حالی که رگ گردنش از خشم بالا اومده بود داشت دیوونش میکرد
این همه جذابیت وقتی به اضافه چهره و هیکل جونگ کوک میشد غیر قابل هضم میشد
اما ته نباید تحت تاثیر قراره می گرفت
اما.....
مگه ممکن بود ؟؟؟

جونگ کوک با صدای بلند تری گفت : مگه با تو نیستم جئون تهیونگ؟؟

تهیونگ با شنیدن این حرف به خودش اومد و دور و برشون و نگاه کرد تا کسی نباشه که شانس باهاش یار بود و کسی اون اطراف نبود
با خشم رو به جونگ کوک : دهنت و ببند اگه کسی می شنید چی؟

جونگ کوک از تهیونگ جدا شد و با ابرو های بالا انداختش گفت: اینجوریه اره؟؟؟ نشونت میدم

ته با گیجی نگاهش کرد چون منظورش و نمی فهمید

جونگ کوک به سمت راهرو رفت و ته رو تو گیجی خودش تنها گذاشت





امیدوارم دوستش داشته باشید
من الان تو سفرم و نمی‌دونم چقدر بتونم براتون بنویسم
مرسی که درک میکنید
دوستون دارم
عاشقتونم 💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖

Kookv Mr And Mr Jeon [ Complete ]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ