قسمت بیست و چهار

12.7K 1.4K 467
                                    

ده سال بعد

ته و کوک جلوی مدرسه دخترشون وایساده بودن
کوک دستاش و دور کمر ته حلقه کرده بود و به هر کسی که نگاهشون میکرد چشم غره می‌رفت

تهیونگ آهی کشید و گفت: جونگ کوکا اون یه نفر عوضی بود بقیه که کاری با من ندارن

جونگ کوک با اخم نگاهش کرد و گفت: اون حروم‌ زاده داشت به تو جلوی من شماره میداد باید با ماشین از روش رد میشدم
ته دست کوک و گرفت و گفت: بیب آروم باش
جونگ کوک هوفی کشید و گفت: دیوانه میشم آخر

توجه هر دو به دختر بچه ای که داشت به سمتشون میومد جلب شد
اخم پر رنگی رو صورتش نشسته بود که کاملا اون و شبیه کوک میکرد
با عصبانیت خودش و به پدر هاش رسوند و گفت: سلام
ته دخترش و بغل کرد و گفت: سلام بیب چی شده چرا اینقدر عصبانی

تهگوک از ته جدا شد و کیفش و رو زمین انداخت
پشتش و به پدر هاش کرد و دست به سینه شد

کوک و ته با تعجب هم و نگاه میکردن
جونگ کوک کیف برداشت و بالا آورد اما از بوی گندی که از توی کیف نیومد حالش بد شد و کیف و انداخت
ته دماغش و گرفت و گفت: چی تو کیفت گندیده که اینجوری شده

تهگوک با اخم کیوتش گفت: یه دختره عوضی اینا رو تو کیفم ریخته

جونگ کوک با چشمای درشت شده به ته نگاه کرد
تهبونگ تهگوک و به سمت خودش چرخوند و گفت: یعنی تو هیچ کار بدی نکردی
تهگوک با تخسی گفت: دفعه قبل اذیتم کرد منم آب ریختم روش

جونگ کوک با لبخندی گفت: این بحث اینجا تموم نمیشه بیاید بریم خونه

تهیونگ رو به تهگوک گفت: رفتیم خونه راجبش حرف میزنیم باشه؟ فعلا بریم غذا بخوریم

ناهار و با حرف و شوخی گذروندن و توی راه برای تهگوک یه کیف جدید خریدن
وقتی به خونه رسیدن تهگوک خوابش برده بود
جونگ کوک دخترشون و تو اتاق گذاشت و پیش ته تو اتاق رفت همون جوری که مشغول لباس عوض کردن بود گفت: به نظرت قصه تهگوک هم مثل ما شده؟؟؟؟

تهیونگ تیشرتش و پوشید و گفت: شاید چون یادمه یه سری می‌گفت یه پسره هیونا رو اذیت کرده تهگوک هم رفته تون پسره رو زده اون روز می‌گفت هیچکس به جز خودم حق نداره هیونا رو اذیت کنه

جونگ کوک خنده آرومی کرد و گفت: دخترم عین خودم تاپه

تهیونگ رو تخت ولو شد و گفت: تهگوک خیلی زور گوئه به هر چی میخواد باید برسه دلم برای هیونا از همین الان میسوزه

جونگ کوک کنارش دراز کشید و گفت: آره ولی رابطه خوبی میشه

تهیونگ رو دست جونگ کوک خوابید و گفت: امروز چقدر جون کندیم از صبح بیا بخوابیم
کوک پتو رو ته کشید و سرش و بوسید و گفت: بخواب عزیزم دوست دارم

ته لبخندی زد و گفت: منم دوست دارم











اول از همه عررررررررررررررر 😭🥺😭🥺😭🥺😭😭🥺🥺😔🥺😭😭🥺
بچه ها خیلی خیلی‌ خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی
ممنون که این داستان و حمایت کردید
امیدوارم ازش لذت برده باشید
یکم از درداتون موقع خوندن این داستان فاصله گرفته باشید
چون این داستان ها هدفی به جز خوشحال کردن شما نداره
خیلی ممنون که تا اینجا بودید امیدوارم بازم حمایتم کنید تا داستان های قشنگ تر براتون بنویسم
خیلی عاشقتونممممممممممممم 🌈💖🌈💖😁❤️♥️🍭💓💗🌹😈💓💗💗😍🤩🤩😍🤩🍭♥️🌈💖💖🌈❤️💕💞😘😘🌺🥰🥰🍫🍫😘🌺🍫🖤🌹🍭💗💗💗💓💓🖤🍫🥰🌺🥰🏳️‍🌈🏳️‍🌈🏳️‍🌈☹️🏳️‍🌈🏳️‍🌈🖤🌹🍭💗💗💓🍭🌹🖤🍭💗❤️♥️💓💓💗🤩

Kookv Mr And Mr Jeon [ Complete ]Where stories live. Discover now