قسمت هفتم

13.1K 1.7K 437
                                    

ساعت هشت شب بود
همه تو خونه نامجین جمع شده بودن
جونگ کوک و تهیونگ روبروی هم نشسته بودن

سر میز شام بودن و داشتن از غذا هایی که جین درست کرده بود لذت می بردن
جونگ کوک که تصمیم گرفته بود تهیونگ و اذیت کنه یه تیکه از کیمچی که یکم از ته دور بود برداشت و تو بشقابش گذاشت و گفت: بخور عزیزم اگه دستت نمی‌رسه بگو بهت میدم

ته چاپستیک و تو دستش فشار می داد و سعی میکرد بلند نشه تا جونگ کوک و بزنه

نامجون که از این کار پسرش خیلی خوشحال شده بود لبخندی رو به همسرش زد که داشت با ذوق به اون دو تا نگاه میکرد

جیمین که کنار ته نشسته بود و با آرنج به پهلوش زد و گفت: چرا هیچی نمیگی
ته با عصبانیت در حالی که چشماش و به بشقاب دوخته بود گفت: ممنون

جونگ کوک لبخند زیبایی زد که توش هیچ دروغی نبود بعد گفت: خواهش میکنم عزیزم

چشمای ته از این حرفای جونگ کوک گرد شده بود چطور میتونست اینجوری حرف بزنه جونگ کوک حتی برای شوخی هم اون و عزیزم صدا نمی‌کرد
هیچوقت بهش لبخند های زیبا تحویل نمی داد همیشه بهش پوزخند می زد

از افکارش بیرون اومد و مشغول غذا خوردن شد حتما باید می فهمید که تو سر جونگ کوک چی میگذره مطمئن بود که براش نقشه ای داره

جونگ کوک از دیدن تعجب و شک تو چشمای ته خندش گرفته بود می دونست که ته این رفتارش و قبول نمیکنه
حتی خودش هم به راحتی نمی‌تونست این رفتار و از خودش بپذیره ولی در برابر خودش ضعیف بود چون نمی‌تونست جلوی خودش بگیره
دوست داشت بهش محبت کنه و واکنشش و ببینه
از حسود کردنش لذت ببره
و بهش حالی کنه که متاهله

تکرار این جمله رو دوست داشت متاهل بودن براش مبحث جالبی بود که تازه داشت بهش پی میبرد
بودن کنار کسی که قرار بود تا ابد مال تو باشه

بعد از تموم شدن مهمونی یونمین و ته به خونه برگشتن و جونگ کوک پیش پدرهاش موند

همیشه روز قبل از تعطیلی آخر هفته پیش پدر هاشون می موندن این براشون مثل یه قانون شده بود

به محض خارج شدن خانواده کیم از خونه نامجون پسرش و بغل کرد و گفت: آفرین پسر کار امروزت عالی بود

جونگ کوک لبخندی زد و گفت:میشه با هم در مورد یه چیزی حرف بزنیم؟؟
نامجون جونگ کوک و رو مبل نشوند و گفت:آره پسر بگو

جونگ کوک سعی کرد ذهنش و آروم کنه تا بتونه درست توضیح بده: اگه نسبت به یه کسی حسودی کنی یعنی منظورم اینه که یه کسی و با پارتنرش می بینی و به پارتنرش حسودی می‌کنی که اون آدم و همیشه کنار خودش داره

نامجون سرش و پایین انداخت و تک خنده ای کرد که جونگ کوک و ناراحت کرد فکر کرد پدرش داره مسخرش می‌کنه که تا حدودی درست بود: بهم نخندددددد

Kookv Mr And Mr Jeon [ Complete ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora