❤︎𝖯𝖺𝗋𝗍 36❤︎

434 99 21
                                    


سکوت!
بعد از حرف بکهیون اتاق به طور آزار دهنده ای توی سکوت فرو رفته بود!
هیچ کدومشون قدرت فکر کردن نداشتن و نمیدونستن چه کاری درست و چه کاری غلطه!
چانیول به بکهیون نزدیک تر شد و خواست لباشو روی لبای بکهیون بزاره اما درست یک سانتی لباش ایستاد!
داشت چیکار میکرد؟
همسرش و میبوسید و بعدشم یه رابطه عاشقانه؟!..یا یه معامله؟..اسمشو چی میتونست بزاره؟!
یک بار همسرش رو، بکهیونش رو، نفسش رو به خواهرش فروخته بود!..وحالا دوباره قصد انجام این کارو داشت!
چطور میتونست این قدر عوضی باشه!؟
به چهره ی بکهیون نگاه کرد که با چشمای براقش بهش نگاه میکرد و منتظر بود.
اما چانیول این کارو میکرد؟
اگه اینکارو میکرد بکهیونش دوباره مال خودش میشد؟
دیگه نامزد خواهرش نمیشد!؟
یا شایدم فقط خواهر کوچولوشو به خودش وابسته نمیکرد!؟
اما همین حالا هم مگه رزی بهش وابسته نشده؟!
اون هر کاری هم میکرد بازم یه چیزی جلو دارش بود که افکارش رو منحرف کنه!
عظمشو جمع کرد و بوسه ی عاشقانه ای رو با نفسش شروع کرد.
هر دو خیلی آروم پیش میرفتن.
بکهیون چشماشو بسته بود و خودشو به دست همسرش سپرده بود..بدون اینکه به چیزی فکر کنه!
انگار ذهنش خالی خالی شده بود!
الان فقط و فقط یه چیزو حس میکرد!...بوسه های آرامش بخش چانیول!
دستای بزرگ چانیول روی بدنش کشیده میشد و این بهش لذت فوق العاده ای میداد.
چانیول ازش جدا شد و به صورت زیباش چشم دوخت.
بوسه ای روی پیشونیش زد و گردنش رو هدف بعدیش قرار داد.
بوسه هاش اونقدری شیرین بودن که بدن بکهیون و به لرز دراورده بودن.
لحظه ی زیبایی بود اما با تقه ای که به در خورد زیاد دووم نیورد!
هردو به هم نگاه کردن!
اونا حتی درم قفل نکرده بودن !
و این شانسشون بود که شخص پشت در ، در و باز نکرده بود!
چانیول از روی بکهیون بلند شد و با ظاهری آشفته قبل از باز شدن در خودش در و باز کرد!
و اون شخصی که به خوشی زودگذرشون به معنای واقعی کلمه ریده بود کسی نبود جز...رزی!

-اوپا؟...بکهیون اینجاست؟

چانیول نیم نگاهی به بکهیون که حالا روی تخت نشسته بود و داشت ظاهرش رو مرتب میکرد انداخت.

-آره...اینجاست.
-میشه بگی بیاد...
-عزیزم...لطفا برو اتاقت..منم الان میام پیشت.

به بکهیون نگاه کرد که حالا کنار خودش ایستاده بود و به رزی لبخند میزد.

-باشه..پس..من میرم:)

با لبخندی روی لب از اونجا دور شد و حالا دوباره در اتاق بسته شده بود و این چانیول و بکهیون بودن که روبه روی هم قرار گرفته بودن!

بکهیون به چان نزدیک شد و یقیه ی لباسش رو مرتب کرد.

-خوش گذشتシ

𝖲𝖾𝖼𝗋𝖾𝗍💍𝖬𝖺𝗋𝗋𝗂𝗀𝖾 Where stories live. Discover now