با گرمی بوسه ای روی گونش چشماشو باز کرد و چانیولش رو دید که با لبخند داره نگاش میکنه .-صبح بخیر بیبی
بکهیون هم متقابلا لبخند زد.
-صبح بخیر یولا
و چشماشو با دستش مالید .
چانیول بوسه ای روی لباش گذاشت .
-کی بیدار شدی؟
-خیلی وقتهبکهیون تعجب کرد .
-پس چرا بیدارم نکردی.
چانیول لبخند مهربونی زد.
-باید استراحت میکردی...ولی الان دیگه باید بلندشی...چون پارک چانیول حوصلش داره کم کم سر میره.
وبوسه ای سبک روی گردنش گذاشت .
-درشو ببند سر نره.
-آه...چرا من همیشه جلوت کم میارم.و پیشونیشو به پیشونی بک تکیه داد.
بکهیون لبخندی زد...چانیول روشو برگردوند و از روی پاتختی ماگی برداشت.-بلندشو اینو بخور تا سرد نشده.
و به بکهیون کمک کرد روی تخت بشینه و بالشت و پشتش تنظیم کرد و ماگ و دستش داد .
-تا اینو میخوری منم وان و برات آماده میکنم.
بکهیون سرشو تکون داد و مشغول خوردن دمنوشش شد گوشیشو از روی پاتختی برداشت و به لوهان پیام داد.
-(ساعت 5 بریم؟)
و منتظر جواب لوهان شد ولی هرچقدر منتظر شد جوابی دریافت نکرد گوشی و ماگش رو روی پاتختی گذاشت و ربدوشامبرش رو پوشید و از روی تخت بلند شد آروم آروم به سمت حموم رفت تا دردش زیاد نشده وارد حموم شه و چانیول رو دید که داشت توی وان شامپو میریخت لبخندی بهش زد .
چانیول برگشت و متوجه حضور بکهیون شد .-عه...چرا خودت اومدی...میاوردمت
-من خوبم چان...زیاد درد ندارم .چان دست بک رو گرفت و ربدوشامبرش رو باز کرد و بهش کمک کرد توی وان بشینه.
-میخوای کمکت کنم؟
چان با نگرانی گفت:
-نه چان تو برو
-باشه پس تا دوش میگیری صبحونه آماده میکنم.بکهیون سرشو تکون داد.
-کمک خواستی صدام بزن
-باشه عزیزمچان از حموم بیرون اومد و خواست از اتاق خارج بشه که صدای گوشی بکهیون رو شنید به سمتش رفت و از روی پاتختی برش داشت و به پیامی که براش از طرف لوهان اومده بود نگاه کرد.
ESTÁS LEYENDO
𝖲𝖾𝖼𝗋𝖾𝗍💍𝖬𝖺𝗋𝗋𝗂𝗀𝖾
Fanficکامل شده☺︎ ❤︎کاپل=چانبک ژانر=روزمره،عاشقانه،غمگین،هپیاند،اسمات ❁❁❁❁❁❁ -هیچ وقت تنهام نزار +یاااا بکهیونا...مگه نگفتم حق نداری از این حرفا بزنی؟..هان...مگه میتونم تنهات بزارم؟؟مگه میتونم یه روزم بدون زندگیم روزمو شب کنم؟؟مگه میتونم بدون اکسیژنم نفس...