-الو؟!
-ا..سـ..سلام!با شنیدن صدای آرومش روی تخت نشستم و نفس عمیقی کشیدم.
-رزی ام!
سرمو پایین انداختم و لب پایینمو بین دندونام گرفتم.
-خوبی؟
-بله...عاا..بببخشید اگه مزاحم شدم..بکهیون شی..!
-نه!...اتفاقا بیکار بودم!
-بازم..ببخشید!با یادآوری نسبتی که اون دختر بهم داشت لبمو گاز گرفتم.
-تو..نامزدمی!..پس حق داری بهم زنگ بزنی!
صدایی ازش نشنیدم!
حتما خجالت کشیده!
این سکوتش یکم آزار دهنده بود اما باعث شد حرفایی که به چانیول زدم توی سرم دوباره پلی بشه!
چشمامو محکم بستم و بدون در نظر گرفتن قلبی که محکم به سینه ام میزد با دختر پشت خط که الان دیگه رسما نامزدم بود حرف زدم.-متاسفم از اینکه این دو سه روزه نیومدم ببینمت..این وظیفه ی من بود که بهت زنگ بزنم نه تو!
-نه!..حتما سرتون شلوغ بوده!
-آره..سرم که خیلی شلوغ بود!با یادآوری چانیول و کارهاش شقیقه هامو ماساژ دادم تا بتونم برای حرف بعدم تمرکز کنم!
-اما راستش هنوز عادت نکردم...فکر میکنم هنوز..مجردم!
-آها..مشکلی نیست...کم کم عادت میکنی:)جمله ی آخرش رو آروم گفت فکر کنم نمیخواست من بشنوم اما...شنیدم! /_^~^_\
-رزی...برای فردا برنامه ای نداری؟
-عاا..برنامه که ندارم اما صبح کلاس دارم...باید برم دانشگاه.
-اووم...خوبه...پس برای فردا شب برنامه ای نچین!..میخوام نامزدمو به یه شام رمانتیک دعوت کنم!صدای آروم خنده اشو شنیدم...لبخندی ناخواسته روی صورتم نشست.
-ممنون:)
-پس..فردا ساعت 7 میام دنبالت!
-باشه:)
-من یکم کار دارم ناراحت نمیشی قطع کنم؟
-عا..نه نه نه...لطفا برید به کارتون برسید بکهیون شی.سرمو به پایین تکون دادم.
-در ضمن..دیگه بهم نگو بکهیون شی!...منو تو الان نامزد همیم...پس بکهیون صدام کن!
-عا..بـ..باشه.
-هوم خوبه!
-پس دیگه مزاحمت نمیشم...بکهیون!خنده ای کردم.
-باشه..فردا میبینمت.
-اهوم..پس..خدافظ!
-خدافظ!گوشی رو قطع کردم.
این خواهر و برادر درست عین همن!
هم باعث خنده ی آدم میشن هم..گریه!
آه..از جام بلند شدم تا برم توی سالن تا لوهان تیکه های بدنمو ازهم جدا نکرده!
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝖲𝖾𝖼𝗋𝖾𝗍💍𝖬𝖺𝗋𝗋𝗂𝗀𝖾
Hayran Kurguکامل شده☺︎ ❤︎کاپل=چانبک ژانر=روزمره،عاشقانه،غمگین،هپیاند،اسمات ❁❁❁❁❁❁ -هیچ وقت تنهام نزار +یاااا بکهیونا...مگه نگفتم حق نداری از این حرفا بزنی؟..هان...مگه میتونم تنهات بزارم؟؟مگه میتونم یه روزم بدون زندگیم روزمو شب کنم؟؟مگه میتونم بدون اکسیژنم نفس...