❤︎𝖯𝖺𝗋𝗍 1❤︎

2.9K 310 12
                                    

سلام
قبل از هرچیزی باید بگم که داستان اصلی از قسمت یازده شروع میشه و تا اون موقع روند آرومی داره🙂


به صورت غرق خواب زندگیش نگاه کرد...آره این پسری که توی آغوشش عین یه بچه خوابیده بود زندگیش بود...زندگی پارک چانیول کسی که اگه یه روز نبود باعث دیوونگی پارک چانیول میشد آروم بوسه ای روی موهای ابریشمی بکهیونش زد و دوباره غرق چهره ی زندگیش شد...انقدر نگاهش کرد که نفهمید کی خوابش برد...!

✾✪︎︎✾✪︎︎✾✪︎︎✾✪︎︎✾✪︎︎✾✪︎︎✾

با حس کردن نرمی چیزی روی گونش چشماشو باز کرد بکهیونش بود همیشه عادت داشت بینیشو روی گونه ی چانیولش بکشه و اونو اینجوری بیدار کنه

-صبح بخیر چانیولی
-صبح بخیر توت فرنگی کوچولو

بکهیون خنده ای کرد خوشش میومد از لقبایی که چانیولش هر روز صبح بعد از بیدار شدنش براش میزاشت

-یاااااا...چانیولی بلندشو دیگه...یااا
-بکهیونا بیا بخوابیم..

با این حرفش بکهیون و توی بغلش کشید و محکم اونو بین بازوهاش اسیر کرد

-یاااا چانیولا بلندشو باید بریم شرکت

چانیول بیخیال گفت:

-حالا بعدن میریم...وقت زیاده..

بکهیون از بغل چانیول بیرون اومد و داد زد.

-یاااا پارک چانیول !!!

چانیول که از داد بکهیون شکه شد از جاش پرید.

-حالا چرا داد میزنی..باشه بابا میریم

بکهیون که راضی شد لبخندی زد و از تخت پایین اومد و از اتاق خارج شد.
چانیول گوشیشو برداشت و چکش کرد کارش که تموم شد اونم از اتاق بیرون اومد و به سمت اشپزخونه رفت که چشمش به بکهیونش افتاد که داشت قهوه درست میکرد چانیول لبخندی زد و به سمتش رفت و از پشت بغلش کرد و بوسه ای روی گردنش گذاشت.

-چانیولا...
-جون چانیول

بکهیون لبخندی زد و به سمت چانیول برگشت نگاهشون توی هم قفل شد.

-هیچ وقت تنهام نزار.

چانیول اخمی کرد و گفت:

-یاااا بکهیونا...مگه نگفتم حق نداری از این حرفا بزنی؟..هان...مگه میتونم تنهات بزارم؟؟مگه میتونم یه روزم بدون زندگیم روزمو شب کنم؟؟مگه میتونم بدون اکسیژنم نفس بکشم؟؟؟مگه میتونم...

𝖲𝖾𝖼𝗋𝖾𝗍💍𝖬𝖺𝗋𝗋𝗂𝗀𝖾 Where stories live. Discover now