غرق خواب بودن که با صدای زنگ گوشی چان تکونی خوردن چان سریع گوشیشو برداشت و با اخم بدون اینکه به صفحه نگاه کنه با صدای دورگه ای که نشون از خواب آلود بودنش بود جواب داد.-الو
-چانیول
-بله
-خوابی؟!؟!
-به لطف بعضی از مزاحما خواب بودم
-آخه الان مگه وقت خوابه؟!
-زر تو بزن
-اییش...بلندشو دست زنت و بگیر و بیاین کافه همیشگی
-یاااا...تو...صدای بوق توی گوشیش پخش شد..اون لعنتی قطع کرده بود.
-کی بود؟
-آ..بیدارت کردم؟
-مهم نیست...حالا کی بود؟
-کای
-چی میگه؟
-میگه بیاین کافهبک خواست از روی تخت بلند بشه که دستش توسط چان کشیده شد.
-بخواب بک..باید استراحت کنی
-خوبم چان
-اوووف مورد شور کای و ببرن اخه کی کله صبح زنگ میزنه بگه بریم کافهبکهیون گوشیش و برداشت.
-فکر نکنم کله صبح باشه..بیشتر به بعدازظهر میخوره تا صبح
-هاا؟!
-ساعت 5:30 بعدازظهره
-اوه شت...شرکت
-اوووف..
-ولش کن بیا دراز بکش
-مگه نگفتی کای میگه بریم کافه؟
-من که نگفتم میریم؟!بکهیون پوکر نگاش کرد.
-اونجوری نگام نکن..میگم نگام نکن...اوووف باشه میریم.
بک از سر جاش بلند شد و به سمت دستشویی رفت...
✾✪︎︎✾✪︎︎✾✪︎︎✾✪︎︎✾✪︎︎✾✪︎︎✾
توی کافه ای که از دوران دبیرستان پاتوق شون بود نشسته بودن و حرف میزدن.
چانیول:کریس کجاست؟
سوهو:گفت یکم کار داره انجام بده میاد.
سهون: سوهو نکنه رفته سر قرار؟نوچ نوچ نوچ باید حواست به دوست پسرت باشه..
سوهو: لوهان دهن دوست پسرتو میبندی یا خودم ببندمش!؟
لوهان: سهونااسهون شونه ای بالا انداخت.
کای: سفر خوش گذشت آقایون پارک؟
بکهیون لبخندی زد.
چانیول: آره..حداقل از مزاحما راحت بودیم!کای پوزخندی زد و نگاهشو به بکهیون دوخت که متوجه کبودی روی گردنش شد.
کای: میبینم دیشبم که برنامه داشتین.
بکهیون با این حرف کای لپاش قرمز شد.
همه آروم آروم میخندیدن و کای و سهون سر به سر چانیول و بکهیون میزاشتن.سهون: چان..اخه این وحشی بازیا چیه نگا کن نوچ نوچ نوچ
و لبشو گاز گرفت.
YOU ARE READING
𝖲𝖾𝖼𝗋𝖾𝗍💍𝖬𝖺𝗋𝗋𝗂𝗀𝖾
Fanfictionکامل شده☺︎ ❤︎کاپل=چانبک ژانر=روزمره،عاشقانه،غمگین،هپیاند،اسمات ❁❁❁❁❁❁ -هیچ وقت تنهام نزار +یاااا بکهیونا...مگه نگفتم حق نداری از این حرفا بزنی؟..هان...مگه میتونم تنهات بزارم؟؟مگه میتونم یه روزم بدون زندگیم روزمو شب کنم؟؟مگه میتونم بدون اکسیژنم نفس...