حالا زین تو اتاقی بستری شده که لیام هم هست. هردو تو یه اتاق بودن و روی تختشون دراز کشیدن بودن.
هیچ حرفی بین اون ها رد و بدل نمیشد که در نهایت زین سکوت سنگین بینشون رو شکست.
زین_حالت خوبه؟
لیام با شنیدن صدای زین، نگاهشو از پنجره میگیره و بهش خیره میشه.اروم سری تکون میده و به حرف میاد
لیام_اره. تو؟
زین اوهومی میگه و سر تکون میده.البته دروغ گفته بود. کمی درد داشت ولی خب در حدی نبود که نتونه تحملش کنه.
زین ابروهاشو توهم میکنه و سرجاش کمی به حالت نشسته درمیاد
لیام به حرکاتش نگاه میکنه و اون هم مثل زین روی تخت میشینه.
لیام_من ممنونم. به خاطر کاری که برام انجام دادی.زین نفس عمیقی میکشه و به لیامی که اروم به نظر میاد نگاه میکنه
زین_من باید انجامش میدادم. نمیتونستم هیچ کاری نکنم و شاهد درد کشیدنت باشم.زین رک گفت و لیام لپشو از تو گاز گرفت. سری تکون داد و لباشو با زبون تر کرد.
لیام_و من خوشحالم که بهوش اومدی. خیلی نگرانت بودم و ترسیدم.
لیام کی جا به جا شد و حرفشو ادامه داد: یعنی خب همه ی ما نگرانت بودیم.
زین_من خیلی بیشتر خوشحالم. تو حالت خوبه و اینجایی. سالم و قوی. و میتونی مثل قبل به زندگیت ادامه بدی.
لیام اروم سری تکون میده و همون لحظه در باز میشه و لویی داخل میاد
لویی_من اومدملویی با لبخند میگه و به هردوی اون ها خیره میشه
لویی_چرا نشستید؟ بهتره دراز بکشید. اومدم وضعیتتونو چک کنم.زین و لیام بدون حرف دراز میکشن و لویی مشغول چک کردن و معاینه کردن اونا میشه.
درحالی که داره سرم زین رو چک میکنه، زیرچشمی به لیام نگاه میکنه و اروم حرفشو میزنه.
لویی_همه چیز خوبه؟
زین_چیز خاصی اتفاق نیوفتاده.لویی زیرلب کلمه ی "خوبه" رو زمزمه میکنه و به سمت لیام میره.
استین دستش که کمی لاغرتر شده رو بالا میده تا فشارشو بگیره.
لیام_کسی بیرونه؟لویی_اره. تریشا و کارن بیرونن. همه چیز خوبه لازم نیست نگران باشید. هردو کنار هم اروم حرف میزنن و اکین. فکر میکردم بعد از بحثی که ریچل راه انداخت یکم جو بینشون سنگین بشه ولی همه چیز خوبـ...
زین_چه بحثی؟
لویی با شنیدن صدای زین حرفشو قطع میکنه و چشماشو محکم میبنده. لیام چشم غره ای به لویی میره و به زین خیره میشه
لیام_چیز خاصی نیست. ریچله دیگه.
YOU ARE READING
Hurting me
Fanfictionتو همون شیشهی شکسته بودی، ولی من هنوزم لمست میکردم با وجود اینکه میدونستم صدمه می بینم. •#1 Ziam