1: Sweet & lovely

3.4K 424 263
                                    

_خانم ها و اقایان کاپیتان پین باهاتون صحبت میکنه. خوش اومدید. شماره ی پرواز 254 به مقصد ونیز،ایتالیا و مدت زمان پرواز تا فرودگاه مارکوپلو دو ساعت و نیم تعیین شده. لطفا کمربندهاتونو ببندید. پشتی صندلی رو به حالت اولیه برگردونید. میز جلوی خودتون رو ببنید و پوشش نورگیر پنجره هارو بالا بکشید. ممنونم!

لیام با تموم شدن حرفش لبخندی زد و حواسشو به رو به روش جمع کرد. با وجود خستگی که داشت لبخندش رو حفظ کرد و درسته که کسی از مسافرا لبخندشو نمیدید اما معتقد بود که با این کارش میتونه خستگیش رو فراموش کنه و تا رسیدن به هتل تحمل کنه.

نگاهی به دستگاه نقشه ی اب و هوایی انداخت.

لیام_هوا امروز خوبه.
زین اخم ریزی کرد و سرشو تکون داد

زین_اره از طوفان خبری نیست.
تقریبا یک ساعتی گذشته بود که زین از درد ناله ای کرد و دستشو

به پشت گردنش کشید.
زین_فقط میخوام برم رو تختمو بخوابم.
لیام_جاتو با فیلیکس عوض کن و کمی استراحت کن.

زین_فیلیکس؟ حرفشم نزن. همینجا میمونم.
لیام_هرجور راحتی. هیچوقت نفهمیدم دلیل تنفرت به فیلیکس چیه

زین_من ازش متنفر نیستم.

زین این حرفو درحالی که چشماشو تو حدقه میچرخوند گفت.
لیام بی صدا خندید و سری تکون داد و با این که زین رو نمیدید اما
حدس میزد که اون الان تو چه حالتیه

لیام_اوه جدا؟ من حتی میتونم حدس بزنم که تو الان چشماتو
چرخوندی و این جمله رو گفتی.

زین_افرین تو خیلی خوب منو میشناسی ولی خب که چی؟ داری
حواسمو پرت میکنی لیام ساکت شو

لیام_باشه خب چیزی نمیگم
لیام دوباره کوتاه خندید و بعد از یک ساعت زین دستگاه نقشه ی اب و هوا و چک لیستارو نگاهی انداخت به لیام خبر داد که میتونن فرود بیان.

لیام بلندگو رو روشن کرد و به مسافرا گفت که کمربندارو ببندن
اون تمرکزشو بیشتر کرد و اخمی بین ابروهاش شکل گرفت.

اون ماهرانه کارشو انجام داد و هواپیما وارد گیت شد و تو فرودگاه ونیز فرود اومد.

لیام بعد از اینکه کلاهشو روی سرش مرتب کرد به سمت در ورودی رفت و کنار سرمهماندار ایستاد تا با مسافرا خداحافظی کنه.

کاری که همیشه وقتی که خلبان اصلی میبود باید انجام میداد.
با اینکه خسته بود و چشماش به خاطر نخوابیدن طولانی میسوختن با لبخند ازشون خداحافظی میکرد.

این مسئله همیشه برای زین غیرقابل درک بود که چطور لیام میتونه در این شرایط انقدر خوش رفتار باشه.
زین نفس عمیقی کشید و دسته ی چمدونشو به دست گرفت و منتطر لیام شد.

خیلی طولی نکشید که لیام بهش ملحق شد و هردو چمدون به دست از هواپیما بیرون رفتن.
بعد از اینکه کاراشون اونجا تموم شد سوار تاکسی شدن و به هتل رفتن.

Hurting meTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang