لبشو گزید و سرشو رو سینه ی لیام گذاشت.
قلب لیام میتپید و نبضش ضعیف میزد. زین نفس راحتی کشید و با خوشحالی موهای لیام رو از رو پیشونیش کنار زد.لیامش تنهاش نذاشته بود اما همچنان بیهوش بود و زین امیدوار بود زودتر بهوش بیاد چون اون هنوز میترسید.
لیام رو به سختی بلند کرد و اون رو کنار درختی برد.
خودش به تنه ی درخت تکیه داد و کوله شو پشت سرش گذاشت
پاهاش رو دراز کرد و سر لیام رو به ارومی روی رون پاش قرار داد.مجبور بود چراغ قوه رو خاموش کنه چون معلوم نبود تا کی قراره اونجا باشن پس بهش نیاز داشتن.
نفس عمیقی کشید و دستشو لای موهای لیام برد.
انگشتاشو بین موهای نرم و فر لیام حرکت میداد و سعی میکرد به اطراف توجه نکنه و تمام توجهشو به لیام بده.اونجا ترسناک بود و زین ترسیده بود پس سعی کرد با حرف زدن با لیام حواس خودشو پرت کنه و اروم بشه.
زین_نوازش کردن موهات باید وقتی بیدار بودی اتفاق میوفتاد. نه الان که چشمات بسته ست و چیزی حس نمیکنی.
سرفه ای کرد و دوباره ادامه دادزین_البته نمیدونم اجازه میدادی که انگشتامو ببرم بین موهاتو نوازششون کنم درست وقتی که تو سرتو روی پام گذاشتی یا نه ؟
زین پوزخندی زد و غمگین تو تاریکی به صورت لیام نگاه کرد
زین_من بعید میدونم که تو این کارو انجام بدی لیام. اما تو میتونی دوستانه انجامش بدی. من بهترین دوستتم و برات مهمم خودت گفتی
زین ژاکت لیام رو مرتب کرد و دوباره انگشتاشو لای موهای برد
زین_این چندروز باهات بد برخورد کردم میدونم. نباید اونطوری حرف میزدم وعصبی میشدم ولی خب تو که میدونی من یه کوچولو حسودم. نسبت به کسایی که اطرافت هستن و باهات حرف میزنن یا صمیمانه برخورد میکنن حسودم. اصلا خیلی زیاد حسودم لیام. نمیتونم ببینم توجهت رو کس دیگه ای به جز منه.
پوفی کشید و چشماشو بست اما بعد از چندثانیه باز کرد
نفسشو آه مانند بیرون داد و گفت: بهت میگمش. وقتی بهوش اومدی اون جمله ی دو کلمه ای فاکی رو بهت میگم. هرچند حس من به تو با این جمله توصیف نمیشه ولی میگمش و فقط امیدوارم بعدش ازم متنفر نشی.
••••••••••••••••••••••
جف و یاسر هردو صبح باهم به جنگلی رفتن که پسراشون سقوط کرده بودن.
امدادگرا با سگ هاشون دنبال هلیکوپتر و زین و لیام میگشتن و بعد دو ساعت همچنان خبری نشده بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
Hurting me
Fiksi Penggemarتو همون شیشهی شکسته بودی، ولی من هنوزم لمست میکردم با وجود اینکه میدونستم صدمه می بینم. •#1 Ziam