_اوه حدس میزنم کارنه،یادم رفت بهش زنگ بزنم
لیام میگه و از زین جدا میشه و گوشیش رو از رو تخت برمیداره تا جواب بدهقبل از این که جواب بده با خنده به زین نیم نگاهی میندازه و سر تکون میده: حدسم درست بود
دکمه بالایی پیرهنش رو باز میکنه و جواب میده
لیام_هی مام!
کارن_لیام جیمز پین!لیام با تعجب از رو تخت بلند میشه و حدس میزنه که مادرش قراره باهاش بحث جدی باشه چون اسمش رو کامل و سرزنش وار صدا زده بود.
لیام_اتفاقی افتاده؟
کارن_نمیدونم تو بهم بگو چه اتفاق جدیدی افتاده؟
لیام_متوجه نمیشم. مگه باید اتفاقی افتاده باشه؟با اخم نیم نگاهی به زینِ متعجب میندازه و کلافه دستشو به گردنش میکشه
کارن_تو و زین باهم دیگه قرار میذارید و من حالا باید بفهمم؟ من مادرتم لیام
لیام_چی؟ شما...شما از کجا میدونی؟با تعجب و چشمای گرد میگه و هیچ جمله و کلمه ای برای توجیه کردن کارش پیدا نمیکنه.
کارن_پس حقیقت داره، تریشا بهم گفت. از کی باهمید؟
لیام_حدود یه هفتهاروم میگه و رو صندلی میشینه. زین با تعجب نگاهش میکنه و حدس میزنه چه اتفاقی افتاده اما منتظر میمونه تا خود لیام بهش بگه
کارن_ولی چطور؟ تو...لیام_تازه متوجهش شدم
کارن_باید بهمون میگفتی عزیزم. از گفتش میترسیدی؟ ما پدر و مادر توییم، میدونی که حمایتت میکردیم.لیام_من فقط نیاز داشتم تا فکر کنم و میدونم که حمایتم میکنید اما من برای گفتنش اماده نبودمو منتظر یه فرصت مناسب بودم.
کارن_وقتی برگشتی باید باهم حرف بزنیم عزیزملیام_حرف میزنیم
لیام اروم میگه و حتی جواب خداحافظی مادرش رو هم نمیده.
رو صندلی وا میره و چشماش رو میبنده و با شنیدن صدای زین هم چشماشو باز نمیکنه و "هومی" میگهزین_اتفاق بدی افتاده؟
لیام_مادرم فهمید منو تو باهمیم
زین_اوه خب...این چیز بدیه؟لیام_نه اما...
چشماش رو باز میکنه،کمی به سمت زین که روی تخت رو به روش نشسته خم میشه و ارنج هاش رو به زانوش تکیه میدهلیام_اما من میخواستم خودم بگم. یعنی در واقع حس میکردم فعلا برای گفتنش زود بود چون امادگی نداشتم.
زین بی حرف از جا بلند میشه و پایین پای لیام میشینه و دستشو میگیره
زین_میدونم میخواستی اول خودت باهاشون حرف بزنی اما این خیلی هم بد نشد.حداقل گفتنشو برات راحت تر کرد هوم؟
لیام_همینطوره زین!
ESTÁS LEYENDO
Hurting me
Fanficتو همون شیشهی شکسته بودی، ولی من هنوزم لمست میکردم با وجود اینکه میدونستم صدمه می بینم. •#1 Ziam