(Third Pov)
NYC,2010لیام از دوچرخه ش پیاده میشه و درحالی که کوله ش رو روی دوشش جابه جا میکنه وارد مدرسه میشه.
تو حیاط مدرسه دانش اموز زیادی وجود نداشت و لیام نگاهی که به ساعت مچیش میندازه و میفهمه که پنج دقیقه ی دیگه کلاسش شروع میشه پس خیلی سریع داخل کلاس میشه و سرجای همیشگیش یعنی درست کنار بهترین دوستش، تونی میشینه.
نفس عمیقی میکشه و لبخند بزرگی میزنه.
لیام_خدای من تونی. این هفته همش خواب موندم.تونی لبخند کوتاه و کوچیکی میزنه و خیلی سریع از رو لباش محو میشه و لیام متوجه لبخند فیکش میشه
لیام_تو حالت خوبه؟ اتفاقی افتاده؟با ورود آقای اسمیت هردو از جا بلند میشن ولی لیام همچنان حواسش به دوستشه تا بفهمه چی حالشو بده کرده
تونی_بعد از کلاس بهت میگم لیام.و بعد از حرفش سرجاش میشینه و لیام میتونه قسم بخوره که صداش بغض داشت.
لیام تا اخر کلاس چیزی متوجه نشد و نگران تونی بود. بعد از شنیدن "خسته نباشید" اقای اسمیت، خیلی سریع کوله شو برمیداره و دست تونی رو میگیره و به بیرون از کلاس میکشونه و به خلوت ترین قسمت حیاط میبره.
لیام_زود باش بگو چه اتفاقی افتاده؟
تونی خیلی سریع اشک تو چشماش جمع میشه و با چونه ی لرزون سری تکون میدهلیام نگران تر از قبل بهش خیره میشه و بیشتر بهش نزدیک میشه
لیام_بهم بگو
تونی_دیلان...دیروز کتک خورد...الان بیمارستانهتونی با بغض و تیکه تیکه کلماتشو ادا کرد و سرشو رو شونه ی لیام گذاشت و لیام هم دستشو دور شونه ی رفیقش حلقه کرد و منتظر موند تا تونی دلیل بیمارستان رفتن دوست پسرش، دیلان رو بگه.
لیام_برای چی؟ حالش چطوره؟
تونی_دیروز عصر باهم رفتیم بیرون...همه چیز خیلی خوب بود...بغلش کرده بودم و اون بازومو نوازش میکرد...باهم حرف میزدیم اما...اما دو نفر اومدن کنارمونو کلی حرفای بد بهمون زدن. مسخرمون کردم لیام...بهمون گفتن فگوتای کثیف...دیلان عصبی شد و کم کم دعواشون شد...اون کلی کتک خورد...اون فقط میخواست از من محافظت کنه...و من چیکار کردم؟ هیچی...من شاهد کتک خوردنش بودم و هیچکس نبود تا به کمکمون بیاد...
لیام عصبی و ناراحت نفسشو بیرون داد و تونی رو بیشتر تو اغوشش فشرد.
لیام_خودتو سرزنش نکن لطفا باشه؟ تو فقط ترسیده بودی
تونی_درسته ترسیده بودم چون یه بزدل احمقم
لیام_این حرفو نزنـ...
ESTÁS LEYENDO
Hurting me
Fanficتو همون شیشهی شکسته بودی، ولی من هنوزم لمست میکردم با وجود اینکه میدونستم صدمه می بینم. •#1 Ziam