40: We made it

559 90 53
                                    

نفس عمیقی کشید و لبخند بی روحی روی لبش نشست،گل های بابونه ای که از گل فروشی‌ سر خیابون خریده بود رو دونه دونه روی قبری که روبروش بود گذاشت.

طبق عادت دستی به جای ابروش کشید و خنده ای کرد،واقعا شکرگذار بود که جز خودش کسی اونجا حضور نداره.

حوصله ادم هارو نداشت،در واقع حوصله ادم های زندرو نداشت!
ز:نمیدونم کی هستی و چه گلی دوست داری اما من عاشق بابونم،اممم انتونی!اره اسمت همینه،انتونی.اوه مرد شوخیت گرفته؟

با چشمهای گرد شده متن و اعداد روی سنگ رو میخوند
ز:۱۰۱سال؟واو!۱۰۱سال زندگی خیلی حوصله سر بر نیست؟مثلا خب...اه گاد نمیخوام ۱۰۱سال عمر کنم

رو به اسمون با گریه ساختگی گفت و سریع لحنش رو عوض کرد
ز:اما نمیخوام زودم بمیرم!

به"خدای خیالی"که تو اسمون بود توضیح داد و بازم سرش رو پایین اورد و به سنگ نگاه کرد

ز:میدونی انتونی،عام شاید باید عمو یا اقا صدات کنم!به هرحال میخوام باهات راحت باشم.انتونی نمیدونم که تو با پارتنرت چطوری بودی اما من خیلی دوستش دارم میدونی؟

لبش رو گاز گرفت و خنده ارومی کرد

ز:اون خیلی مرد خوبیه،خیلیم دوستم داره تازه قراره وقتی من خوب شدم برگردیم لندن و من برم کلاسای گویندگی و بعدش تو رادیو کار کنم،وقتی حقوقمو گرفتمو پولمو جمع کردم یه خونه بزرگتر خریدیم زیر شیروانیو پر از تشک و بالشت کنیم تا خب...میدونی سکس تو اینجور جاها خیلی میچسبه!

دستش رو روی سرش که هنوزم بی مو بود کشید و شونش رو بالا انداخت
ز:بعدشم قراره سالگرد بعدی ازدواجمون یه پت دیگه هم به سرپرستی بگیریم،من جوجه تیغی خیلی دوست دارم اما لیوم میگه یه پاپی بگیریم،انتونی به نظرت جوجه تیغی کیوت نیست؟با اون دماغ‌کوچولو و تیغاش!

با تصور نرمیه جوجه تیغی خنده ذوق زده ای کرد
ز:اه انتونی میدونم الان میگی این پسره کچل بی مو و رنگ و رو پریده چرا انقد میخنده!اما دیگه چاره ای جز خندیدن ندارم...

خنده غم زده ای کرد
ز:دوستم راهول...دکترمم هست!بهم گفت با شیمی درمانی حل میشه چون بدخیم نیست،من و لیامم اومدیم اینجا چون بهمون گفت تیم پزشکی که اینجاست بهترن!

قطره اشکی روی لبخند غمگینش راه پیدا کرد
ز:همچی خوب پیش رفت!با لیام میرفتیم بیمارستان بعد از اتمام تزریقا برمیگشتیم خونه.داشتم بهتر میشدم اما...

بینیش رو بالا کشید و صورت خیسش رو پاک کرد،چرا حرف زدن راجبش انقد درد داشت؟

گمونم همه موقع خراب شدن رویاهاشون اینجور گریه میکنن!
ز:اما بهم گفت که تو عکسام یه زائده دیگه هم هست،بهم گفتن شاید اشتباه باشه!تیکه برداری کردن و ازمایش گرفتن ازم.انتونی میترسم

Hurting meМесто, где живут истории. Откройте их для себя