🩺Part8🩺

9.2K 1.4K 353
                                    

Taehyung's pov

تقریبا بیشتر وسایل هارو جابه جا کرده بودم که ارشد کیم و هوسوک هم به کمکم اومدن و در آخر با کمک یوجین و جوهان همه رو بردیم سمت محلی که قراربود کمپ بزنیم.

جونگ کوکم روی صندلی نشسته بودو قهوه می‌خورد،کوفت بخوری.

برای زدن چادرها همه کمک کردن و توی کمتراز یک ساعت همه‌ی چادرهارو وصل کردیم،قراربود ده روزی اینجا بمونیم و فردا بقیه وسیله هارو میاوردن تا کارمونو شروع کنیم

استادمین خطاب به همه گفت

×حتما همگی خسته شدین،استراحت کنید فردا روز سختی رو در پیش داریم

خسته بودم ولی به قدری امروز خوابیده بودم که دیگه خوابم نمیومد،همه داخل چادراشون رفتن و یجورایی خاموشی اعلام شد،با اینکه صبح زود حرکت کرده بودیم ولی بخاطر طولانی بودن راه شب رسیده بودیم و الان تنها نوری که اطرافو کمی روشن می‌کرد نور ماه بود،روی یکی از صندلی های تاشو نشستم و بی هدف به ماه خیره شدم،نه اینکه از اینایی باشم که دوست دارن شبا بشینن به ماه و ستاره زل بزنن نه فقط از سر بیکاری.

صدای قدم های شخصی رو شنیدم ولی ترجیح دادم بازم زل بزنم به ماه،تا زمانیکه صدا نزدیک تر شد و بعد روی صندلی کنارم نشست...خب از اونجاییکه آرامش به ما نیومده بذارید حدس بزنم کیه...

+پس از این حرکتا هم بلدی

بیا خودشه

_چه حرکتی؟

+خیره شدن به ماه چه عاشقانه

_عاشقانه ترم میشد اگه به جای تو پرستار لی اینجا بود

سکوتش رو که دیدم برگشتم و به نیم رخش که به ماه خیره شده بود نگاه کردم...چیشد یهو ساکت شد؟

_دوسش داری؟

+کیو؟

_هیوری رو

خندید و برگشت به چشمام خیره شد

+چرا باید دوسش داشته باشم؟

_چرا؟خب معلومه اون خوشگله،مهربونه،دوست داشتنیه،خوش هیکله،خنده هاش خیلی زیباس و همینطور صدای قشنگی داره

نگاه عجیبی بهم انداخت و یکدفعه لب زد

+خب همه‌ی اینارو که توام داری

_ها؟

از روی صندلی بلندشد و دستاشو داخل جیب های شلوار جینش برد

+یعنی باید توام دوست داشته باشم؟

چندبار گیج پلک زدم،قدمی برداشت و یکدفعه مکث کرد

+البته...

چرخید سمتم و ادامه داد:اگه مهربون بودنو فاکتور بگیریم

نیشخندش رو مخم رفت و خواستم جوابشو بدم که تلفنم شروع به زنگ خوردن کرد،همزمان با جواب دادن تلفن جونگ کوکم ازم دور شد و سمت چادرش رفت.

Dr.j | KOOKV|VKOOK(Switch) Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt