_تهیونگ وسایلتو جمع کردی؟ اتوبوس یک ساعت دیگه حرکت میکنه و تو هنوز خونه ای
زیپ شلوارش رو به سختی بست و به طرف پله ها دوید، اما به جای اینکه از پله ها پایین بره روی نرده ها سر خورد و مقابل چشمای گردشده مادرش روی زمین فرود اومد. با خنده دستاش رو باز کرد و گفت:
_من آمادم
مادرش با دیدن سر و وضعش آهی کشید و پیرهن تهیونگ رو داخل شلوارش برد و یقه های پیرهنش رو مرتب کرد.
_لطفا تهیونگ اونجا خونه خاله نیست که فکرکنی هرساعت و با هرسر و وضعی که دلت خواست میتونی اینطرف و اونطرف بری
_چشم مامان حواسم هست
پسرک با خوش رویی گفت و مادرش لبخند پر مهری زد و موهاش رو از جلوی چشمش عقب برد.
_سرفرصت یه آرایشگاه هم برو موهاتو کوتاه کن با این موها فکرکنم بهت گیر بدن
تهیونگ با حرف مادرش به سرعت اخم کرد و دستاش رو به حالت ضربدری جلوی بدنش گرفت.
_عمرا اگه بذارم دست به موهام بزنن
همون لحظه پدرش وارد خونه شد و قیچی باغبونیش رو روی جاکفشی گذاشت، نیم نگاهی به تهیونگ انداخت و پرسید:
_داری میری؟
_بله
_به سلامت
مادرش که از بیخیالی اون مرد به وجد اومده بود، چشماش درشت شد و به همسرش تشر زد:
_عزیزم!
_چیه خب؟ مگه داره میره یه قاره دیگه؟ بیمارستان فقط چند چندساعت با شهر فاصله داره.
_و قراره پسرمون تا یه مدت توی بیابون زندگی کنه.
_بیابون؟ اونجا حتی از شهرم باصفاتره و میدونی که اون بیمارستان به قدری بزرگ بود که مجبور بودن خارج از شهر بسازنش
_میتونستن کوچیکتربسازن که داخل شهر باشه.
اقای کیم مکث کوتاهی کرد و بعد از پلک زدن های مکرر، با چهره بی حس و لب های خط شده جواب داد:
_خب الان من چیکارکنم تقصیر منه؟
_پس تقصیر منه؟
_عجب
تهیونگ بی توجه به کلکل های بچگانه پدر و مادرش چمدونش رو برداشت و به طرف در رفت، دستی تکون داد و بدون اینکه منتظر جوابی بمونه گفت:
![](https://img.wattpad.com/cover/263724435-288-k810060.jpg)
BINABASA MO ANG
Dr.j | KOOKV|VKOOK(Switch)
Fanfictionخلاصه: کیم تهیونگ انترنی که به تازگی وارد بیمارستان شینوا شده و جئون جونگ کوک رزیدنت مغز و اعصاب که از همون اول بنا به دلایلی بیمارستان رو برای کیم تهیونگ به جهنم تبدیل میکنه... یک گذشته فراموش شده؟ یازده سال از اون روز نحس میگذره...١۴فوریه ٢٠١٠ روز...