🩺Part1🩺

22K 2K 705
                                    

_تهیونگ وسایلتو جمع کردی؟ اتوبوس یک ساعت دیگه حرکت میکنه و تو هنوز خونه ای

زیپ شلوارش رو به سختی بست و به طرف پله ها دوید، اما به جای اینکه از پله ها پایین بره روی نرده ها سر خورد و مقابل چشمای گردشده مادرش روی زمین فرود اومد. با خنده دستاش رو باز کرد و گفت:

_من آمادم

مادرش با دیدن سر و وضعش آهی کشید و پیرهن تهیونگ رو داخل شلوارش برد و یقه های پیرهنش رو مرتب کرد.

_لطفا تهیونگ اونجا خونه خاله نیست که فکرکنی هرساعت و با هرسر و وضعی که دلت خواست میتونی اینطرف و اونطرف بری

_چشم مامان حواسم هست

پسرک با خوش رویی گفت و مادرش لبخند پر مهری زد و موهاش رو از جلوی چشمش عقب برد.

_سرفرصت یه آرایشگاه هم برو موهاتو کوتاه کن با این موها فکرکنم بهت گیر بدن

تهیونگ با حرف مادرش به سرعت اخم کرد و دستاش رو به حالت ضربدری جلوی بدنش گرفت.

_عمرا اگه بذارم دست به موهام بزنن

همون لحظه پدرش وارد خونه شد و قیچی باغبونیش رو روی جاکفشی گذاشت، نیم نگاهی به تهیونگ انداخت و پرسید:

_داری میری؟

_بله

_به سلامت

مادرش که از بیخیالی اون مرد به وجد اومده بود، چشماش درشت شد و به همسرش تشر زد:

_عزیزم!

_چیه خب؟ مگه داره میره یه قاره دیگه؟ بیمارستان فقط چند چندساعت با شهر فاصله داره.

_و قراره پسرمون تا یه مدت توی بیابون زندگی کنه.

_بیابون؟ اونجا حتی از شهرم باصفاتره و میدونی که اون بیمارستان به قدری بزرگ بود که مجبور بودن خارج از شهر بسازنش

_میتونستن کوچیکتربسازن که داخل شهر باشه.

اقای کیم مکث کوتاهی کرد و بعد از پلک زدن های مکرر، با چهره بی حس و لب های خط شده جواب داد:

_خب الان من چیکارکنم تقصیر منه؟

_پس تقصیر منه؟

_عجب

تهیونگ بی توجه به کل‌کل های بچگانه پدر و مادرش چمدونش رو برداشت و به طرف در رفت، دستی تکون داد و بدون اینکه منتظر جوابی بمونه گفت:

Dr.j | KOOKV|VKOOK(Switch) Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon