?Part34،35?

10.9K 1.3K 495
                                    

از محوطه گذر کرد و وارد ساختمون دوم شد،توی لابی میران و جوهان رو دید و به سمتشون رفت.

_ارشد مین رو ندیدین؟

توی چهره تهیونگ کوچکترین اثری از لبخندها و نگاه شاد همیشگی نبود و همین باعث تعجب هردوی اون ها شد.

~ارشد مین؟

بی حوصله نفسشو بیرون داد.

_مین یونگی

جوهان به آسانسور اشاره کرد.

~اخرین بار دیدم با پدرشون بودن استاد مین

_کدوم طبقه؟

#چیزی شده تهیونگ؟عصبانی بنظر میرسی

_چیزی نیست

~طبقه سوم

با سر تشکر کرد و بدون حرف اضافه از کنارشون رد شد،میران متعجب از رفتار غیرعادی تهیونگ به جوهان اشاره کرد و لباش جمع شد.

#این چش بود؟

~نمیدونم!

.
وارد آسانسور شد و طبقه سوم رو زد.

*
_گریه کردی؟

*معلومه که نه!

_چرا کمرت کبوده؟کسی اذیتت کرده؟

*نه تهیونگ برو بخواب منم اینارو میزنم و میخوابم

*

نیشخند عصبی زد و موهاشو بهم ریخت،میدونست اون کبودی ها بخاطر لیز خوردن نیست ولی هیچوقت فکرشو نمی‌کرد یه آدم انقدر بی رحم باشه که همچین بلایی سر پسر معصوم و آرومی مثل هوسوک بیاره.

تهیونگ آدمی نبود که اهل خشونت یا دعوا باشه ولی وقتی پای دوستاش وسط کشیده میشد حتی براشون آدمم میکشت و یونگی،پاشو از حدش فراترگذاشته بود!

آسانسور توقف کرد و تهیونگ پیاده شد،ساختمون دوم به تازگی تعمیراتش تموم شده بود و به همین خاطر هنوز برخی از بخش ها خلوت بود قطعا پیداکردن یونگی نمیتونست کار سختی باشه...

هنوز حتی یک قدم هم برنداشته بود که دیدش،عجب شانسی!

سرش پایین بود و درحالیکه توی یکی از دستاش یه برگه قرارداشت به سمت تهیونگ میومد،راهرو خلوت بود و تهیونگ از موقعیت استفاده کرد.

_مین یونگی!

اسمشو صدا زد و یونگی بلاخره سرشو بالا گرفت،توی نگاهش هیچ حس خاصی دیده نمیشد و با بی‌تفاوتی نگاه کلافش روی تهیونگ چرخید و منتظر موند تا بهش برسه،نیازی به فکر کردن نبود،حدس میزد بخاطر چی اینجاست!مطمعنن اومده تا از حق دوستش دفاع کنه هرچند خوده یونگی زودتراز اینا متوجه حقیقت شده بود.

با قرارگرفتن یقه لباسش توی دستای تهیونگ پلکی زد و رد نگاهش از دستاش روی چهره برافروختش ثابت موند،بی هیچ حرفی اجازه داد تا تهیونگ کمرشو به دیوار بچسبونه و حتی تلاشی برای مقاومت از خودش نشون دادی!

Dr.j | KOOKV|VKOOK(Switch) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora