ناباورانه خندید و قدمی به عقب برداشت،دستاش میلرزید و چندبار لبهاشو باز و بسته کرد ولی حرفی برای گفتن نداشت،این چه بلاهایی بود که سر دوست بیچاره اش میومد؟اول بیماری جونگ کوک بعدهم رفتن جونگو و حالا پدربزرگی که قاتل پدر عشقش بود!
بغض کرد و با ناراحتی به چهره غمگین و دگرگون شده تهیونگ چشم دوخت،چجوری باید کمکش میکرد؟
با زبون لبهاشو تر کرد و آماده بود تا حرفی که حتی خودش هم نمیدونست چیه رو به زبون بیاره.
*تهیونگ...
_من خوبم
سریعتر جواب داد و لبخند ساختگی زد...هوسوک بازوشو لمس کرد و پرسید:
*جونگ کوک خبرنداره درسته؟
_هنوز بهش نگفتم
میتونست حدس بزنه فکری که توی ذهنش میگذره چیه،اونقدری دوستشو میشناخت که بتونه افکار و حتی حرکاتش رو پیش بینی کنه.
*و نمیخوای هم بگی!
تهیونگ سر بلند کرد و خیره به چشمای هوسوک جواب داد:
_چجوری باید بگم سوک؟جونگ کوک مریضه،قلبش توی وضعیت خوبی نیست،دکترش بهم پیام داد و میدونی چی بهم گفت؟
کمی مکث کرد و قبل از اینکه هوسوک بپرسه خودش جواب داد.
_گفت خطر سکته قلبی هست و باید تا جای ممکن از استرس دور بمونه،اون چندبار حمله داشته و لعنت بهش من نمیخوام با گفتن همچین مسئلهای سر زندگیش ریسک کنم!
صداش اوج گرفت و با هردو دست صورتشو پوشوند،تک تک کلماتش حال خرابشو فریاد میزدن و هوسوک برای بغل کردنش پیشقدم شد،دستاشو باز کرد و تن لرزون پسرکوچکترو میون بازوهاش کشید،حین نوازش کردن کمرش صورتشو به شونهاش تکیه داد و لب زد.
*ششش چیزی نیست،نگران نباش یه فکری واسش میکنیم
÷هی شما دوتا!
شنیدن صدای یونگی وادارشون کرد تا به سرعت از هم جدا بشن و تهیونگ با چهره ناراحت و ترسیده و هوسوک با اضطراب و نگرانی بهش خیره بشه.
یونگی دست به سینه با یه اخم کمرنگ در فاصله چندقدمی اون دوتا ایستاده بود و به نظر میرسید منتظر توضیح وضعیتیه که داخلش قرار داشتن.
÷داشتین چه غلطی میکردین؟
یه تای ابروشو بالا برد و خطاب به هردوی اونها گفت،هوسوک سرفه نمادین کرد و آماده توضیح بود ولی سر یونگی سمت تهیونگ چرخید و اخماش جای خودشونو به نگرانی داد.
÷مشکل چیه؟
هوسوک خودشو به پسربزرگتر رسوند و بازوشو گرفت.
*واست توضیح میدم
÷از تهیونگ پرسیدم
لحن سرد و ظاهر جدی یونگی کاملا بهش این حس رو میداد که اصلا از دیدن اونا توی این وضعیت خوشش نیومده،حسادت؟الان باید هیجانزده میشد که یونگی حسودیش شده یا با فکر به اینکه قراره وقتی تنها شدن چجوری بازجوییش کنه بترسه؟
![](https://img.wattpad.com/cover/263724435-288-k810060.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
Dr.j | KOOKV|VKOOK(Switch)
Fanficخلاصه: کیم تهیونگ انترنی که به تازگی وارد بیمارستان شینوا شده و جئون جونگ کوک رزیدنت مغز و اعصاب که از همون اول بنا به دلایلی بیمارستان رو برای کیم تهیونگ به جهنم تبدیل میکنه... یک گذشته فراموش شده؟ یازده سال از اون روز نحس میگذره...١۴فوریه ٢٠١٠ روز...