🩺Part26🩺

10K 1.4K 453
                                    

حرکات دستی میون موهاش باعث شد تا لبخند روی لب هاش بیاد و پلکاش ازهم فاصله بگیره...اولش همه چیز تار بود و به غیراز یه تصویر مات که فقط تونست تشخیص بده متعلق به یک پسره چیز دیگه ای ندید.

لب های خشک شدش رو با زبونش تر کرد و به سختی لب زد.

_کوک...

*من کجام شبیه ارشد جئونه؟

_هاه؟

*میگم زیبای خفته ای نگو نه یک روز تموم خوابیدی قصد نداری بلندشی؟با کامیون که تصادف نکردی یه چاقو خوردی

بلاخره بعداز چندبار پلک زدن تونست چهرشو به طور واضح ببینه و با صدای تحلیل رفته صداش بزنه

_سوک

*چه عجب گفتم حالا بیدارمیشی منم نمیشناسی باید یک ماه واست صحنه سازی کنیم تا خاطراتت برگرده

نگاهش به اطراف چرخید و پلک های خستش روی هم قرارگرفت.

_من کجام؟

هوسوک چشماش درشت شد و بهت زده گفت:

*جدی جدی حافظتم از دست دادی؟!

ساعد دستاشو به تشک زد و سعی کرد بلندبشه ولی زخمش تیر کشید و اخماش درهم رفت.

هوسوک کمرشو گرفت و چندتا متکا پشت کمرش گذاشت تا بتونه بهشون تکیه بده.

تشکر کوتاهی کرد و به فضای اتاقش نگاه گذرایی انداخت...چرا تو اتاقش بود؟مگه دیروز برنگشته بود بیمارستان؟

_من چجوری اومدم خونه؟

*با ماشین...چیزی یادت نمیاد؟تازه چندبارم باهامون حرف زدی و مدام یه چیز میگفتی

_چی؟

هوسوک سعی کرد ادای تهیونگ رو دربیاره و مثل خودش حرف بزنه...تن صداش رو کمی پایین آورد و چشماشو خمار کرد.

*آه...جونگ...کوک...هاه...جونگ کوکا...آییی

تهیونگ هرلحظه بیشتر رنگش کبود میشد و چیزی نمونده بود که از خجالت بره تو زمین.

_یاااا امکان نداره! داری دروغ میگی

*میدونی بابات چی گفت؟

تهیونگ دستشو جلوی دهنش گرفت و خجالتزده پرسید.

_چی گفت؟

هوسوک تک سرفه کوتاهی کرد تا گلوش صاف بشه و اینبار صداشو کمی کلفت کرد.

*این جونگ کوک کیه که پسر من اینجوری داره براش ناله میکنه؟...حسابی عصبانی شده بود

تهیونگ کاملا زیر ملافه رفت و صورتشو با دستاش پوشوند.

_خدای من!

هوسوک به تهیونگ که مثل همستر زیر ملافه جمع شده بود و از خجالت رنگ عوض می‌کرد نگاه کرد و بعداز مکث کوتاهی قهقه زد.

Dr.j | KOOKV|VKOOK(Switch) Where stories live. Discover now