🩺Part42🩺

9.1K 1.3K 380
                                    

به لست سین جونگ کوک که مال صبح بود نگاه کرد و کلافه تلفنو روی تخت انداخت،از وقتی رفته بود نه زنگ زده بود نه پیام داده بود،حتی یه خبر مبنی بر اینکه کجا میره و کی برمیگرده هم نداده بود.

روی تخت غلت زد و دستشو زیر سرش گذاشت،هنوز حتی یک روز کاملم نگذشته بود و اینجوری دل تنگش شده.

_لعنت بهت

لباش جمع شد و بالشتشو بغل کرد.

_ما همین دیروز باهم خوابیدیم و تو اینجوری ولم کردی

*با کی خوابیدی؟

یک ضرب روی تخت نشست و بخاطر چرخش ٩٠درجه سرش مهره هاش صدا داد و ابروش جمع شد...هوسوک بین چهارچوب ایستاده بودو با چشمای درشتش،کنجکاوانه تهیونگ رو زیر نظر گرفته بود.

_این اتاق بی صاحاب در داره...ما هم دیگه اتاقمون یکی نیست همینجوری سرتو میندازی میای داخل

غرید و بالشتو سمت هوسوک پرت کرد ولی با جاخالی دادنش بالشت به دیوار خورد و روی زمین افتاد...وارد اتاق شد و در و پشت سرش بست.

*این اتاق بی صاحاب در داره درشم قفل داره که تو نزدی پس منم اومدم داخل

توی یه حرکت روی تخت پرید و تهیونگ بخاطر فشاری که به تشک وارد شد کمی تکون خورد.

_اتاقتم عوض شده باز اومدی اینجا تِلِپ شدی؟

*بده اومدم از بیکاری درت بیارم؟بگو ببینم با کی خوابیدی؟

چشماشو تو کاسه چرخوند و بی حوصله و دست به سینه به تاج تخت تکیه داد.

_با کی بنظرت؟

هوسوک که تازه دو هزاریش افتاده بود یکدفعه لباش شکل O شد و شکه خندید.

*جئون!

_درست صداش کن جئون چیه؟

*پشماااام!...بگو ببینم چطوریه؟پاور باتمه یا از این باتمای کیوت ناز نازی

تهیونگ فقط پوکر نگاهش می‌کرد و در جوابش تنها به پلک زدن اکتفا کرد.

*چیه؟

_چرا فکرکردی اون فاکر لعنتی میتونه یه باتم کیوت باشه؟

*اوه درسته...صبرکن ببینم چی؟!

هینی کشید و بهت زده دستشو جلوی دهنش گرفت.

*فاکر؟نگو که...

_میخوام بخوابم برو بیرون

نیش هوسوک تا جای ممکن باز شد و چشماشو ریز کرد.

*بازم پشمام!...میبینم که بکن اعظم به بده اعظم تنزل مقام پیداکرده

_خفه شو سوک...اعصابم خورده

*چیشده بیبی بوی؟

با ضربه بالشت بعدی که اینبار به صورتش برخورد کرد قهقه زد و تهیونگ روی تخت مچاله شد.

Dr.j | KOOKV|VKOOK(Switch) Where stories live. Discover now