به لست سین جونگ کوک که مال صبح بود نگاه کرد و کلافه تلفنو روی تخت انداخت،از وقتی رفته بود نه زنگ زده بود نه پیام داده بود،حتی یه خبر مبنی بر اینکه کجا میره و کی برمیگرده هم نداده بود.
روی تخت غلت زد و دستشو زیر سرش گذاشت،هنوز حتی یک روز کاملم نگذشته بود و اینجوری دل تنگش شده.
_لعنت بهت
لباش جمع شد و بالشتشو بغل کرد.
_ما همین دیروز باهم خوابیدیم و تو اینجوری ولم کردی
*با کی خوابیدی؟
یک ضرب روی تخت نشست و بخاطر چرخش ٩٠درجه سرش مهره هاش صدا داد و ابروش جمع شد...هوسوک بین چهارچوب ایستاده بودو با چشمای درشتش،کنجکاوانه تهیونگ رو زیر نظر گرفته بود.
_این اتاق بی صاحاب در داره...ما هم دیگه اتاقمون یکی نیست همینجوری سرتو میندازی میای داخل
غرید و بالشتو سمت هوسوک پرت کرد ولی با جاخالی دادنش بالشت به دیوار خورد و روی زمین افتاد...وارد اتاق شد و در و پشت سرش بست.
*این اتاق بی صاحاب در داره درشم قفل داره که تو نزدی پس منم اومدم داخل
توی یه حرکت روی تخت پرید و تهیونگ بخاطر فشاری که به تشک وارد شد کمی تکون خورد.
_اتاقتم عوض شده باز اومدی اینجا تِلِپ شدی؟
*بده اومدم از بیکاری درت بیارم؟بگو ببینم با کی خوابیدی؟
چشماشو تو کاسه چرخوند و بی حوصله و دست به سینه به تاج تخت تکیه داد.
_با کی بنظرت؟
هوسوک که تازه دو هزاریش افتاده بود یکدفعه لباش شکل O شد و شکه خندید.
*جئون!
_درست صداش کن جئون چیه؟
*پشماااام!...بگو ببینم چطوریه؟پاور باتمه یا از این باتمای کیوت ناز نازی
تهیونگ فقط پوکر نگاهش میکرد و در جوابش تنها به پلک زدن اکتفا کرد.
*چیه؟
_چرا فکرکردی اون فاکر لعنتی میتونه یه باتم کیوت باشه؟
*اوه درسته...صبرکن ببینم چی؟!
هینی کشید و بهت زده دستشو جلوی دهنش گرفت.
*فاکر؟نگو که...
_میخوام بخوابم برو بیرون
نیش هوسوک تا جای ممکن باز شد و چشماشو ریز کرد.
*بازم پشمام!...میبینم که بکن اعظم به بده اعظم تنزل مقام پیداکرده
_خفه شو سوک...اعصابم خورده
*چیشده بیبی بوی؟
با ضربه بالشت بعدی که اینبار به صورتش برخورد کرد قهقه زد و تهیونگ روی تخت مچاله شد.
YOU ARE READING
Dr.j | KOOKV|VKOOK(Switch)
Fanfictionخلاصه: کیم تهیونگ انترنی که به تازگی وارد بیمارستان شینوا شده و جئون جونگ کوک رزیدنت مغز و اعصاب که از همون اول بنا به دلایلی بیمارستان رو برای کیم تهیونگ به جهنم تبدیل میکنه... یک گذشته فراموش شده؟ یازده سال از اون روز نحس میگذره...١۴فوریه ٢٠١٠ روز...