🩺Part62,63🩺

11.6K 1.1K 429
                                    

با رفتن هوسوک،یونگی بیشتر جونگ کوکو به طرف خودش کشید و به حالت نیمه خوابیده نگهش داشت،چشمای نگران و ناباور تهیونگ مدام بین اون دو نفر میچرخید و در نهایت روی جونگ کوک ثابت موند.

تمام لحظه هایی که باهم داشتن،حالا مثل یه فیلم کوتاه جلوی چشماش درحال پخش شدن بود،اولین باری که جونگ کوک توی بغلش ازحال رفت،وقتی توی خونه‌اش برای لحظه ای سرگیجه گرفت و تمام وقتایی که چه برای شیفت و چه توی اورژانس وقتی زمان زیادی رو باید سرپا می ایستادن و جونگ کوک کم می‌آورد با این‌حال ادامه می‌داد و هیچوقت خم به ابرو نیاورد و تمام خنده های دردمندش که حالا میتونست حس واقعی پشتشون رو بخونه!

لبخند غریبه ای روی لب هاش نشست و چشمای آهوییش زیر هاله‌ای از اشک درخشید.

÷تهیونگ!

تمام این مدت...خرگوشش جلوی چشماش به تنهایی درد می‌کشیده و تهیونگ هیچوقت نفهمید!

÷تهیونگ به خودت بیا!

صدای یونگی مثل دستی نجات دهنده اونو از دریای افکار پریشونش بیرون کشید و توجهشو به خودش جلب کرد.

یونگی به سختی درتلاش بود تا جونگ کوکی که کاملا هوشیاریشو از دست داده بود بلندکنه و وقتی بلاخره موفق شد جسم بی حرکتشو روی دستاش بگیره تهیونگ اخم کرد و به طرفش قدم برداشت.

_بدش به من!

÷باید ببریمش تو اتاق

_من میارمش

چیزی نگفت و جونگ کوک رو به دست تهیونگ داد،جلوتر سمت اتاق جونگ کوک رفت و درو باز کرد.

بدون اینکه چشم از خرگوشش برداره قدماشو به سمت اتاق طی کرد و تمام مدت تمرکزش روی نفس های ضعیف و صورت رنگ پریدش بود.

پشت سر یونگی وارد اتاق شد و با اینکه دلش نمی‌خواست ولی خم شد تا جونگ کوکو روی تخت بذاره،یونگی با استرس کشو های اتاق رو به دنبال داروهای جونگ کوک می‌گشت ولی ظاهرا همه رو با خودش برده بود،سمت سرویس رفت تا قفسه های داخل سرویس رو بگرده و لحظه آخر به تهیونگ هشدار داد.

÷مدام نبض و تنفسشو چک کن

تهیونگ حتی متوجه صحبت های یونگی نشد و کاملا توی دنیای دیگه ای سیر می‌کرد.

هوسوک به قدری با عجله درحال دویدن و حمل داروهای توی دستش بود که چندباری توی مسیر سکندری خورد و وقتی متوجه شد دکمه آسانسور زده شده با عجله خودشو بهش رسوند و آسانسور رو نگهداشت،دیگه بیشتراز این نمیتونست ادامه بده کاملا خسته بود و نفسش به سختی بالا میومد، به چهره خودش توی آینه نگاه کرد،گونه هاش کاملا رنگ گرفته بودن و چتری های خیس از عرقش به پیشونیش چسبیده بود.

آسانسور طبقه سوم ایستاد و بوم وارد آسانسور شد،شونه به شونه هوسوک ایستاد و نیم نگاهی بهش انداخت.

Dr.j | KOOKV|VKOOK(Switch) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora