🩺Part61🩺

9K 1.1K 312
                                    

تمام مدت روی تخت بیمارستان نشسته بود و با لب های خط شده به ارشدش که مچ دستشو پانسمان می‌کرد زل زده بود.

یونگی جوری دستشو پانسمان کرده بود که هرکسی با دیدنش فکرمیکرد توی یک صانحه دستش آسیب دیده یا حتی شکسته!

هرچند واکنش هوسوک هم چیزی کمتر از تهیونگ نبود و سردرنمیاورد چرا باید یونگی دست تهیونگ رو انقدر با وسواس پانسمان کنه.

تهیونگ سربلندکرد و خطاب به هوسوک که یه گوشه ایستاده بود و با دقت به حرکات یونگی نگاه می‌کرد گفت:

_میدونی چی این وسط خیلی عجیبه؟

*همه چیز؟

_دقیقا ولی عجیبتر از همه اینه که منم دارم توی این مسخره بازی همراهیتون میکنم...ول کن دستمو!

دستشو از بین انگشتای یونگی بیرون کشید و میخواست از روی تخت بلند بشه ولی یونگی سریعتر شونه هاشو گرفت و مجبورش کرد بشینه.

÷یه لحظه همینجا بشین و تکون نخور،تو با من بیا

یونگی دست هوسوک رو گرفت و از اتاق به بیرون برد،با کمی فاصله از اتاق ایستاد و هوسوک سریعتر پرسید:

*میشه بگی اینجا چخبره؟

÷جونگ کوک داره میاد بیمارستان

*چی؟؟؟به چه جرعتی...

صدای هوسوک به قدری بلندبود که پسر بزرگتر مجبور شد دستشو جلوی دهانش بگیره تا ساکتش کنه،بی توجه به چهره اخموی هوسوک جواب داد.

÷به حرفم گوش کن هوسوک،جونگ کوک داره میاد بیمارستان و اون فکرمیکنه تهیونگ خودکشی کرده

هوسوک دستشو پس زد و ابروهاشو درهم کشید.

*خیلی ببخشید ولی دوست من انقدرم احمق نیست بخاطر کسی که ولش کرده خودکشی کنه

÷حتما یه دلیلی داشته

با همون لحن پرخاشگرانه به یونگی توپید.

*چه دلیلی؟

یونگی شونه هاشو بالا انداخت و با صدای آروم تری سعی در کنترل پسرکش داشت.

÷نمیدونم ولی قطعا یه دلیلی داره،هردومون خوب میدونیم جونگ کوک چقدر تهیونگو دوست داره

*آره انقدر که ترجیح داد ولش کنه

نفس کلافشو بیرون فرستاد و شقیقه هاشو مالید،ظاهرا هوسوک حتی از تهیونگم بیشتر عصبانی بود و به این راحتیا جونگ کوک رو نمیبخشید.

÷هوسوک به کمکت احتیاج دارم

دست به سینه ایستاد و حالت قهر به خودش گرفت.

*من نیستم

÷هوسوک!

*نه!

÷هانی بانچ

Dr.j | KOOKV|VKOOK(Switch) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora