3

2.8K 91 2
                                    

#پارت_۶
#ملایم
سه، عدد سه همیشه هیجان انگیز بود؟ نه. اون فقط وقتی روز سوم کاریش به مغازه رسید و شارلوت را ان طرف خیابان دید فهمید عدد سه زیادی دارد در دلش جا باز میکند.
مورگان درحالی که سرش را به تکرار به سمت شارلوت که ان طرف خیابان کنار چند نفر ایستاده بود می‌چرخاند وار مغازه شد. حتی اخرین لحظه‌ هم که داشت دَر را هل میداد سرش به سمت شارلوت متمایل شده بود. چه چیزی انقدر برایش عجیب بود که بی دلیل نگاهش میکرد؟ "چت شده مورگان حتی وقتی نگاهش هم میکنی تو مغزت هیچی نمیگذره" باز داشت با خودش حرف میزد.
کتش را دراود و دستکش هارا دستش کرد امروز بیشتر باید روی طراحی تمرکز میکرد، وقت تتو خیلی دیر تر از موقعی بود که امده بود. خودش هم دلیل زود امدنش را نمیدانست. حتی طرحی هم به ذهن نداشت. به طرف لونا برگشت و به او نگاه کرد که سخت در حال کشیدن بود. یعنی چه چیزی میکشید که انقدر کمرش را خم و نفس هایش را سنگین کرده بود؟! مورگان از جایش بلند شد و پیش او رفت. لونا با متوجه شدن او از روی میز بلند شد و لبخند زد:" چیزی اذیتت میکنه؟"
نگاهش را از میز گرفت و به او داد:" ااا نه مشکلی نیست فقط کمی ذهنم خالیه."
یکجورایی با استرس جواب لونا را میداد. مگر اتفاقی افتاده است؟
لونا دوباره با لبخند نگاه کرد و گفت:" این طرح ها رو اکثرا از بدن دیگران الهام میگیرم. بنظرم بدن هرکس طرح خودش رو داره."
_ این رو از بدن کی الهام گرفتی؟
_ بدن کسی که فقط با لباس دیدمش و البته فقط دو روزه!
تعجب کرد. یعنی با بدن یک نفر هر چیزی به ذهنش میرسید و طراحی میکرد و سپس برای شخص دیگری ان را تتو میزد؟ جالب بود.
_ اوه اون شخص کیه؟ بدنش باید خیلی مرموز باشه!
لونا خنده ای کرد و سرش را تکان داد:" اه مورگان من فکر میکردم خیلی باهوش باشی چطوره یه شانس دیگه بهت بدمو بذارم حدس بزنی!"
_ جز شارلوت کسیو ندیدم که بشناسی و فکرم نمیکنم شارلوت رو فقط دو روزه که میشناسی!
_ البته که نه، ما شارلوت رو سه ساله که میشناسیم!
فکر نمیکرد روزی در این حد وابسته یک عدد بشود. سه سه سه، در ذهنش با تمام زبان هایی که بلد بود بلند بلند خوانده میشد تا در مغز استخوانش حک شود.
_ شارلوت همیشه همین نزدیکیاست؟
از دهنش در رفت! به ناگاه انچه در ذهنش بود به زبان اورد. اولین بار بود.
_ درسته خونه ی شارلوت درست تو اپارتمان جلوییه.
لونا متوجه تغییر موضوع شد. نگاهش را به مورگان دقیق تر کرد.
_ اوه خوبه!
همینقدر کوتاه. به زمین نگاه میکرد و از لونا دور میشد.
_ نمیخواستی بدونی این طرح ماله بدن کیه!
اوه درست است کاملا فراموش کرده بود برای چه پیش لونا رفته بود.
_ درسته میخوام بدونم.
_ پس دیگه نمیخوای حدس بزنی نه؟
_ فکر نمیکنم تو حدس زدن خوب باشم!
در حالی که میخندید و سرش را بخاطر اشتباه لفظی ای که کرده بود پایین می انداخت توضیح داد.
_ تو.
مورگان نگاهش را مستقیم به لونا داد. متوجه نشد.
_ منظورم تو بودی مورگان. من تورو کشیدم.
مورگان حالا میفهمید که فقط او است که دو روزه لونا را میشناسد. ایا بدن او مرموز بود؟ شاید در نظر لونا ان طرح مرموز نبود. به خاطر داشت که لونا حرفش را با تکان دادن سرش تایید کرده بود!
_ واو پس اینو از من الهام گرفتی. جالبه. پس باید این تتو رو اختصاصی به من بدی، من دوست ندارم بدنمو با کسی شریک بشم!
لونا بازم لبخندی زد که چال گونش کامل فرو رفت:" حتما مطمئن باش هر وقت بخوای برات میزنمش و به هیچکشم نمیدمش، قول میدم!"
روی میز خم شده بود و سرش را به تایید حرف لونا تکان میداد، پس باید خودش را اماده میکرد تا همچین تتویی را بزند. اما کجا؟ باید فکر میکرد هنوز کلی وقت داشت.
_ اوکی لونا روت حساب باز میکنم. بهم وقت بده تا خوب فکر کنم کجا بزنمش.
لونا تاییدش کرد و مورگان از اتاقک بیرون زد.
امروز نیکل نیامده بود. جای خالیش را حس میکرد با انکه مدت کمی همکارش بود. سعی کرد به دیوار ها نگاه کند. چقدر جالب که انقدر باز تمام صحنه های سکس را چاپ کرده بودند و بر روی دیوار چسبانده بودند. شاید بخاطر اینکه مشتری حواسش از درد سوزن برود و بجایش درد الت تناسلی تحریک شده‌اش را تحمل کند. بهتر بود با یک مانیتور پورن پخش میکردند!
ناگهان چشمش از شیشه به بیرون افتاد.پس‌ آن شارلوت بود که سنگینی نگاهش‌ را حس میکرد! نگاهش از دور انگار سوزان بود. مورگان را میسوزاند. نگاهش را گرفت و برگشت، الانا بود که مشتری از راه برسد پس باید اماده میشد.

   "Free in share, vote & comment"

mellow|ملایمWhere stories live. Discover now