پایان بهترین| End of the best

914 56 4
                                    

#پارت_۳۷
#ملایم
شارلوت موهایش را محکم از پشت گرفته بود و سرش را بیشتر به سمت واژنش هدایت میکرد. زبان مورگان دایره‌وار روی کلیت او کشیده میشد و مایع منی روان شده از واژن شارلوت را داخل دهانش میکرد.
دستش را بالا آورد و دو انگشتش را داخل واژن خیس او فرو برد. صدای گرفته ی شارلوت ترغیب کننده بود، صداهایی که از ته گلویش با هر نفس اِکو میشد. فشار بیشتر دست شارلوت روی سرش پایان خوش کارش را نشان میداد. آبِ منی داغ شارلوت از انگشتانش سُر خورد و رده هایی در کف دستش بجای گذاشت. دستش را پس کشید و سرش را بیشتر بین پای او فرو برد تا دهانش به سوراخ واژن او برسد.
مَکِش های مورگان روی پره های واژنش او را به اوج خود میرساند، لبان نرم مورگان و حرکت آرامش، در همه ی کارهایش ملایم بود؟
موهایش را کشید و روبرویش نشست :" کارت خوب بود."
_ صدات قشنگه.
تمام حرکات مورگان برای شنیدن بیشتر صدای او بود، میدانست هرچه ملایم تر پیش برود، قلبش با صدای شارلوت بیشتر در خودش میپیچد.
_ اوه، ممنونم مورگان.
تک خندی کرد و مشت گره خورده‌اش در موهای مورگان را باز کرد و روی سرش کشید.
_ دوباره دوش بگیریم؟
میان پای هردوی آنها مایعی لزج روان بود.
شارلوت طبق حرف مورگان دستش را سمت او دراز کرد تا تکیه‌گاه او شود. دوشِ کوتاهی که بیشتر برای از بین رفتن داغی بدن‌هایشان بود.
مورگان حوله را دور خودش پیچید و موهای دوباره خیسش را کمی تاب داد. پلک هایش قرمز و خواهان خواب بودند. شارلوت در را باز کرد و او خارج شد و جلوتر به اتاق او رفت. روی تختِ شارلوت نشست و منتظر به ورود او نگاه کرد.
_ اینو بپوش.
شارلوت دَرِ کشویی کُمدش را باز کرد و یکی از تیشرت‌هایش را به او داد. پوست مورگان باید حساس شده باشد، پس تحمل همین تیشرت هم سخت خواهد بود.
_ البته اگر میخوای میتونی خودت انتخاب کنی.
شارلوت لبخندی زد و روبه مورگان ادامه داد.
_ نه، همین خیلی خوبه.
مورگان حوله‌اش را باز کرد و لبخندی به شارلوت زد.
منتظر لباس پوشیدن شارلوت نشد و بعد از به تن کردن تیشرت، دراز کشید.
به کمر شارلوت نگاه کرد، پوست تَر و برنزه‌اش. تتو هایی که با تکانِ کتف هایش شناور بودند. مورگان از موج های ظریف پوستش که زیر تتوهایش افتاده بود، کمی دست پاچه شد. درواقع چون تا همین چند دقیقه‌ی قبل با همین شخص در حال سکس بود و پیش خودش فکر میکرد آن موقع هم بدنش اینگونه بوده، برایش جذاب بود و جذابیت ها سیستم خجالت کشیدنش را فعال میکرد.
چشمانش به همراه شارلوت که به سمت دیگر تخت میرفت چرخید و زیر پتو آمدنش را تماشا کرد. منتظر او بود تا کاملا مستقر شود تا در آغوشش برود، یعنی منتظر بود تا شارلوت دستش را باز کند و او سریعاً آغوشش را بپذیرد.
شارلوت با سرش به مورگان اشاره کرد و او به سرعت سرش را بلند کرد تا دست او زیر سرش قرار بگیرد و دست دیگر شارلوت دورش حلقه شود.
پهلوش کمی با وزن دست او سوزش داشت اما میخواست که مقاوم باشد، عادت کند، همانجور که شارلوت گفته بود تنبیه بزرگی نبوده پس نباید بیشتر از این خودش را لوس نشان دهد.
_ شب بخیر شار.
_ شب بخیر عزیزم.
شارلوت نوک بینی او را بوسید و لبخند زد، حس بوسه ‌ی او باعث شد تا مورگان با چشمان بسته‌اش لبخند بزند و بیشتر به او نزدیک شود.
بعد از نیم ساعت مورگان کاملاً خواب بود، نفس های گرمش جذبِ پوستِ قفسه‌ی سینه ی شارلوت میشد. دستش را لای موهایش کرد و آرام آنهارا به بازی گرفت. خیره به نوری بود که از پنجره به دیوارِ روبرو ختم شده بود. چیز هایی که در ذهن او میگذشت و مغزی که خودش را توجیه میکرد و شخصی که در آغوشش هر لحظه در حال از دست دادنش بود. شارلوت آدمِ تصور کردن نبود اما اهل پیش بینی بود، پیش بینی هایی که هیچگاه اتفاق نمی‌افتادند و دور تر از واقعیتِ پیشِ‌رو بودند.
در بهترین حالت او ری‌اَکشن آینده را فقط یکجور و با یک اتفاق و شخص حساب نمیکرد؛ پیش بینی های دور از انتظار او حتی آدم های جدیدی که نمیشناخت و تاحالا ندیده بود و ممکن بود روزی به آنها برسد را میدید.
چشمانش را بست و نفس هایش را با مورگان هماهنگ کرد. دیگر لازم نبود فکر کند. شب خوبی داشت، شبی که فقط یک درصد رویش حساب باز کرده بود.

   "Free in share, vote & comment"

mellow|ملایمDonde viven las historias. Descúbrelo ahora