منیجر|manager

1.3K 61 4
                                    

#پارت_۲۱
#ملایم
مورگان با شک سرش را برگرداند. فکر نمیکرد امشب این صدا را دوباره بشنود. چند لحظه فقط به او خیره ماند که در اخر با دیدن پوزخندش به خودش امد.
_ ااه منم همینطور.
مضطرب لبخندی زد و و دستانش را در جیبش فرو برد.
_ واسه ی سیرک اومدی؟
_ نه اومده بودم پیش دوستم خیلی اتفاقی شد.
_ چرا نَشستی بقیشو نگاه کنی؟
دست به سینه به مورگان‌ نگاه میکرد. انگاری متوجه ترس مورگان شده بود.
_ خسته شدم.
جوابی نداشت. کامل هم نمیتوانست بگوید که دلیل چه بوده است. پوزخند شارلوت زیادی اذیت کننده بود.
_ اولین بارت بود؟
_ چی؟
خیلی ناشیانه سوال پرسید. سوال شارلوت را درمورد شکنجه دختر برداشت کرد.
_ همچین سیرکی.
انگار باز هم شارلوت متوجه شده. شاید هم از اول میدانست سوال را چگونه بپرسد که او را گمراه کند. لذت بخش بود.
_ اره قبلا ندیده بودم. تو اینجا چیکار میکنی؟
_ من‌ منیجر این سیرکام.
اوه پس کارش این بود. شغل عجیبی بود.
_ خوبه.
نمیدانست چگونه ادامه دهد.
_ دنبالم بیا.
دَرِ دیگری در اتاق بود که مورگان اول فکر میکرد اتاق ارایش است، مثل اینکه شارلوت بهتر میدانست انجا چه چیزی است.
پشت سر شارلوت ایستاد. پس اینجا پشت صحنه بود. همه ی اعضای گروه انجا بودند.
_ هی شارلوت خیلی منتظر بودم ببینمت چرا نیومدی پیشم؟
با لحن لوس و اغواگری دستش را به یقه ی شارلوت کشید. کروئلا حالا همینقدر نزدیک بود. مانع انها فقط شارلوت بود.
_ اوه عزیزم خیلی منتظرم موندی؟
مچ دست های اورا گرفته بود و صورتش را به کروئلا نزدیک تر کرده بود. تمام لحظه با همان پوزخند قبلی به کروئلا خیره بود.
_ جاهای بهتری هست که میتونی فشارشون بدی عزیزم‌.
خطاب به شارلوت که مچ دست هایش را فشار میداد گفت. صورتش را به او نزدیک تر میکرد انگار که منتظر بوسه‌ای از طرف شارلوت است.
_ بهتره زودتر وسایلتون و جمع کنید.
کروئلا را هل داد و رو به بقیه گفت.
برای مورگان عجیب بود که بعد از آنکه کارشان تمام شده بود هنوز هم برهنه بودند، دیگر هیچ چیزی به تن نداشنتد.
_ هی شارلوت باید صحبت کنیم.
دابرین نزدیک امد و کروئلا با نگاهی که هنوز مشخص بود تشنه است کنار کشید.
_ بریم بیرون.
به سمت مورگان چرخید و در را باز کرد.
_ کِی قراره برنامه و انجام بدیم؟ هر روزی بگی حاضرم. هرکدوم از دختراهم بخوای میدونی که سریع برات اماده میشن اگر اینارو هم دوست نداری مهم نیست دافای دیگه هست.
چشمکی به شارلوت زد.
شارلوت بدون توجه به مورگان دابرین را به سمت دیوار هل داد و دستش را نوازش‌وار از سینه تا کلیتش کشید. همین حرکت کوچک باعث ناله دابرین شد. مورگان هر لحظه منتظر بود تا لاینت داخل بیاید اما انگار طلسم شده بود و هیچکس وارد نمیشد. مثل اینکه شارلوت قصد پایان نداشت، پاهای دابرین دور کمر او حلقه شده بود و شارلوت او را بر روی میز گذاشت. مورگان دقیق نمیدانست که باید تماشا کند یا از اتاق بیرون برود و یا منتظر شارلوت بماند.
دست شارلوت کلیت دابرین را دورانی میمالید و صدای خیسی آب کاملا واضح بود. شارلوت قبل از به اوج رسیدن دابرین رهایش کرد.
_بهتره بزنی به چاک دابرین.
با خنده کنار کشید. پس دوباره خوش اخلاق شده بود!
_ بریم مورگان؟
با همان خنده به سمت مورگان چرخید و مورگان فقط با حرکت سرش تاییدش کرد.
_ هی، مورگان؟ اون کیه؟
دابرین از شارلوت سوال میپرسید. انگار مورگان زبانی برای پاسخگویی نداشت که مستقیم از خودش نمیپرسید.
_ یادم میاد که از همون اول همه چیزو برات روشن‌ کرده بودم. اینطور نیست؟
با لبخندی که مثل پوزخند بود و نگاهی که فقط برای تحقیر دابرین بود، برایش یادآوری کرد.
_ درسته، ببخشید.
دابرین ،از میز پایین پرید و با سر پایین پیش بقیه گروه برگشت.
_ بریم؟
شارلوت با صدای مورگان برگشت و نگاهش کرد. از پایین تا بالا. دستش را سمت مورگان دراز کرد و مورگان با حالت‌ گُنگ سمتش رفت. باید دستش را بگیرم؟
دستش شارلوت را لمس کرد. و شارلوت به راهش ادامه داد. بیرون اتاق لاینت ایستاده بود. با تعجب به مورگان خیره شد. در نگاهش میتوانست صدها سوال را بخواند اما الان وقت حرف زدن نبود.
_ میخواستم بیام دنبالت اما گفته بودن طی نمایش اجازه ندارم بیام تو اتاق.
لاینت با لحن خیلی ارامی درحال توضیح به مورگان بود. فقط داشت توضیح میداد که تو هم نباید میرفتی و مورگان کاملا متوجه شد. احتمالا بخاطر اینکه شارلوت منیجر سیرک بوده توبیخ نشده وگرنه هرکس دیگری بود اتفاق خوبی نمی‌افتاد.
_ اا فکر کنم بخاطر اینکه شارلوت رو میشناختم مشکلی پیش نیومد. البته خوشبختانه!
با سرش به شارلوت اشاره کرد. مطمئن بود لاینت از کنجکاوی استرس گرفته است!

   "Free in share, vote & comment"

mellow|ملایمOù les histoires vivent. Découvrez maintenant