درد سر:
بعد از اتمام کار فیلمبرداری ،کارگردان با خوشحالی نگاهی بهشون کرد و گفت: فعلا استراحت کنید ،تا برداشت عصر آزاد هستید ، عصر امروز یه پارت دیگه از بیمارستان برداشت داریم ، سکانسی که هر دو نفرتون برای عمل پیوند آماده میشید ....
عصر همون روز : سکانس بعدی ، و بعد از گریم و تعویض لباس هر کدوم بترتیب روی تخت جراحی دراز کشیدند،
زاویه ی فیلمبرداری به نحوی بود که انگار در دو اتاق عمل جداگانه و بصورت همزمان اینکار صورت میگرفت ، ییبو باید حسی از ترس و امید رو نمایش میداد، اهدای کلیه به کسی که عاشقش بود ،و در عین حال بهش جواب منفی داده بود!و جان باید هیجان و خوشحالی و بیقراری زیادی رو نمایش میداد، هنوز هم باورش نمیشد که به همین زودی واسش کلیه ی اهدایی مناسب پیدا شده ، بیخبر از اینکه کسی داره بهش کلیه میده همون کسیه که چند روز قبل بدجوری قلبشو شکسته!
جان روی تخت دراز کشیده بود و در حالیکه بقیه ی بازیگرا به کارهای مقدماتی عمل میرسیدند ،فقط به ییبو فکر میکرد ،به اینکه حالا میتونه برگرده و بهش بگه عشقشو قبول میکنه ، چون دیگه قرار نیست بمیره و ترکش کنه!
تمام گروه تاغروب مشغول آماده سازی این سکانس و فیلمبرداری بودند، و وقتی که بالاخره کارگردان رضایت داد و کات نهایی رو داد، همه نفس راحتی کشیدند .
جان و ییبو اون شب بلافاصله به هتل برگشتند ،دوش گرفته، شام خورده و بلافاصله وارد تختخواب شدند و خیلی زود خوابشون برد!
روز بعد سکانسی فیلمبرداری میشد که دوست جان باید خبر بیماریشو به ییبو میرسوند ، اما هنوز خبری از بازیگر میهمان نبود!
دستیار کارگردان و بازیگردان تمام شب گذشته باهاش تماس گرفته بودند ولی بازیگر جوانی که قرار بود این نقش رو به عهده بگیره گم و گور شده بود!
معطلی اون روز باعث تاخیر در فرایند فیلمبرداری و عصبانیت و بداخلاقی کارگردان شده بود!هیچکس جرات نمیکرد حرفی بزنه ، و همه سعی میکردند خودشون رو از
تیر رس نگاه خشمگینش دور کنند!
بالاخره منیجر بازیگر مورد نظر پیداش شد و با یه تماس تلفنی ناگهانی بهشون خبر داد که در مسیر اومدن به محل فیلمبرداری دچار سانحه شدند و هر دوشون فعلا توی بیمارستان بستری هستند!
شنیدن این خبر باعث کلافگی همه شد ، بهر حال اتفاق ناخواسته ای رخ داده بود و کارگردان بعد از شنیدن این خبر اونقدر عصبانی و کلافه شد که کل گروه رو مرخص کرد !
ییبو و جان به داخل ون برگشتند و منتظر بودند تا خبر جدیدی برسه !اما هنوز یکساعت نگذشته بود که دستیار کارگردان باهاشون تماس گرفت و بهشون گفت برای فیلمبرداری سکانس هوای بارانی آماده باشند !
از باران مصنوعی و فیلتر هوای ابری استفاده گردند ، فرایند فیلمبرداری سخت و نفسگیر بود، با اینکه سکانس کوتاه و ساده ای بنظر میرسید ، اما آماده سازی مقدمات کاری بسیار وقت گیر و سخت بود!
YOU ARE READING
Nonesense
FanfictionNonesense تمام شده📗📕 کارما بهت فرصت میده گاهی... پس باید بجنبی تا از دستش ندی .... ژانر: درام ، بی ال *هپی اندینگ* ییبو تاپ