پارت ۲۲

733 195 83
                                    

من بوسیدمش!

(با کمی آب قند تشریف بیارید داخل....😁😁)

بعد از اینکه از حموم بیرون اومد ،دوباره به سراغ گوشیش رفت و با ییبو تماس گرفت ،اما همچنان گوشیش خاموش بود!

کلافه و نگران گوشیشو روی تختش انداخت و کنار پنجره نشست ، و بعد از ده دقیقه آقای لیانگ دوباره به اتاق برگشت !

صبحانه شو به اصرار آقای لیانگ خورد و بعد از گذشت نیم ساعت ،دوباره با ییبو تماس گرفت ، این بار گوشیش روشن بود ،اما هیچ جوابی نداد!

ییبو که بالاخره به پکن رسیده بود، گوشیشو روشن کرد و بلافاصله سیل تماسهای متعدد جان و آقای لیانگ روی صفحه نمایان شد!
کلافه آه کشید و نگاهشو به صفحه ی گوشی دوخت!

آقای فنگ که بعد از رسیدن به آپارتمان هم همچنان سکوت کرده بود، نگاهی به قیافه ی مستاصل ییبو انداخت، نفسشو بیرون داد و صداش زد: بلیط بگیرم؟!

ییبو با گیجی تمام نگاهش کرد و گفت: بلیط ؟! واسه ی کجا؟!

آقای فنگ با آرامش جواب داد: واسه خونه....مگه نمیخوای بری دیدن
خانواده ات؟!!

ییبو که به این بخش داستان فکر نکرده بود، با تردید نگاهش کرد و بعد از مکث کوتاهی جواب داد: نه ...فعلا ...لازم نیست!

آقای فنگ اخم کرد ، مچ دست یببو رو گرفت و اونو به طرف کاناپه برد و خودش در مقابلش نشست و با لحنی جدی ازش پرسید: خوووب؟!

میشنوم .... بگو چی شده؟! برای چی یهویی همه چی رو ول کردی و در رفتی؟!

ییبو با ناراحتی و ناامیدی نگاهش کرد ،بهر حال دیر یا زود همه چی لو میرفت، پس نمیتونست بیشتر از این سکوت کنه!

سرشو پایین انداخت و به آرامی جواب داد: دروغ گفتم .... توی خونه خبری نیست !!!

آقای فنگ با نگرانی جواب داد: اینو که از همون اول هم خودم فهمیده بودم، در واقع بهش مشکوک بودم ، ولی بگو اصل ماجرا چیه؟!

یببو نفسی عمیق گرفت و همه چی رو واسش تعریف کرد!

آقای فنگ با دقت گوش داد و بعد از کمی مکث ادامه داد: حالا چی؟! تا کی میخوای ازش فرار کنی؟!

ییبو سرشو با ناراحتی تکون داد و گفت: نمیدونم .... در واقع به این بخش ماجرا فکر نکردم ، فقط ترسیدم که صبح روز بعد جان از کاری که توی مستی انجام داده پشیمون بشه ، و از من دوری کنه!
و اینجوری کاملا از دستش خواهم داد، وحشت کرده بودم ، فقط همین راه به ذهنم رسید!!!

آقای فنگ با اخم به فکر فرو رفت ، و ادامه داد: نمیدونم ...واقعا نمیدونم کاری که کردی درسته یا نه؟!

من بجای تو بودم ، شاید ....اگه من بودم، می موندم و باهاش روبرو میشدم!

بهر حال این تصمیمیه که فقط به خودت مربوط میشه....
اما بهتره در حال حاضر یه جوابی بهش بدیم ،چون ظاهرا خیلی نگرانه و بارها با گوشی منهم تماس گرفته!

 NonesenseWhere stories live. Discover now