پارت ۲

843 221 107
                                    

دنیای جدید:

از اون روز ، دنیای ییبو رنگ جدیدی گرفت ، رنگی به نام : شیائو جان رو بدست بیار!

دو هفته از اون دیدار تصادفی گذشته بود ،در طی این مدت ییبو به هر طریقی خودشو به جان نزدیک میکرد ،سر راه سلف سرویس دانشگاه یهو جلوش سبز میشد ، کاملا اتفاقی در پایان کلاس ها از جلوی شیائو جان عبور میکرد ، و توی خوابگاه با وجود تفاوت
طبقه هاشون، مدام توی راهروی طبقه ی سوم ولو بود....

البته هیچوقت با جان حرف نمیزد ، یا هیچوقت به اون عصر تصادفی توی ایستگاه دانشگاه اشاره نمیکرد ،فقط هربار که جان باهاش چشم تو چشم میشد ،لبخندی تحویلش میداد ، یا سوت زنان از کنارش میگذشت و همه چی رو طبیعی جلوه میداد!

یوبین هم نقش زیادی این میان به عهده داشت ، و هربار از طرف ییبو مامور تعقیب جان و کشف موارد مورد علاقه اش میشد!

تنها کسی که در این میان هیچ کمکی نمیکرد و حتی دلش بدجوری هوس کارشکنی میکرد ،جیانگ چنگ بود که اگه واقعا از خشم ییبو نمیترسید ، دلش میخواست یه روز صاف بره تو شیکم جان و همه چی رو بزاره کف دستش!

__________________________

بالاخره اولین جلسه ی فیلمنامه خوانی رسید ، ییبو خیلی زود خودشو به محل جلسه رسونده بود، اما هنوز از جان خبری نبود ،بعد از ده دقیقه جان هم رسید، و با ورود بقیه جلسه شروع شد!

کارگردان وِن چان نگاهی به اون دو تا کرد ، و با لبخند بهشون گفت: شما پارتنر هم هستید ، پس بهتره کنار هم بشینید و بیشتر با هم وقت بگذرونید تا با همدیگه آشنا بشید!

ییبو با لبخند حرفشو تایید کرد ،اما جان نگاهش نکرد ، فقط سرشو تکون داد و زیر لب جواب داد:چشم!

کارگردان وِن به بازیگر کنار جان اشاره کرد ،و ییبو جاشو باهاش عوض کرد ،نگاهی به صورت جان کرد و زیر لب گفت: ارشد ...حالتون خوبه ؟ من وانگ ییبو هستم ، و امیدوارم با همدیگه خوب کنار بیاییم!

جان نگاه کوتاهی به صورتش انداخت و جواب داد : امیدوارممم!


هر چند شاید بقیه این مکالمه رو یه مکالمه ی عادی میدیدند ، اما جان تمام تلاشش رو بکار میگرفت تا واکنش خاصی نسبت به این سال اولی شیطون و دردسر ساز نشون نده !

در واقع جان دو روز بعد از امضای قرارداد متوجه شد که پارتنرش وانگ ییبوئه ...‌
و اگه قبل از امضا از این مساله با خبر میشد ،مسلما با اینکار موافقت نمیکرد !

در طی دو ماه گذشته و بعد از اون دیدار اتفاقی در ایستگاه اتوبوس دانشگاه ، جان بارها و بارها با ییبو برخورد کرده بود ، نمیدونست چرا ....
اما هر بار که به شکلی اتفاقی با ییبو برخورد میکرد ، حس بدی بهش دست میداد....
و خیلی زود به این حقیقت پی برده بود  که ییبو مثل یه استاکر حرفه ای تعقیبش میکنه !

 NonesenseDonde viven las historias. Descúbrelo ahora