احساسات
اون شب برای جان، شب سختی بود، مدام با خودش درگیر بود ....
تجسم این که این صحنه قراره دو بار دیگه جلوی دوربین تکرار بشه ، و بار دوم بوسه ای عمیقتر و عاشقانه تر خواهند داشت ،باعث میشد که نفسش تنگ بشه ، چند باری نفس گرفت و سر خودش غر زد: بس کن ، این فقط یه سریاله....الکیه و کلی تماشاچی دور و برته ....
اما میدونست که علاوه بر اون بوسه ی لعنتی ، حضور اون افراد هم خودش باعث استرس و دستپاچگی بیش از حد خواهد شد!
دو روز گذشته بود ،ییبو چند باری به فکر تماس با جان افتاد ، اما با یادآوری فرار عجولانه ی دو شب قبل ، و استرس زیادی که بهش وارد شده ، تصمیم گرفت تا کمی صبورتر باشه و به جان فرصت بده تا با خودش کنار بیاد!!
آخر هفته و تعطیلی دانشگاه بود ، آقای لیانگ صبح زود بهشون خبر داده بود که امروز قراره برای تست اولیه ی گریم و لباس به استودیو برن!
استایلیست ساعت ده به استودیو میرسید ، جان میدونست که بناچار باید با ییبو روبرو بشه ، لباس
ساده ای پوشید و زودتر از ییبو پایین رفت!
ییبو هم با هیجان براه افتاد و خودشو به طبقه ی همکف رسوند!
با دیدن ون سیاهرنگ قدمهاشو با سرعت بیشتری برداشت و با دیدن آقای لیانگ که در رو واسش باز میکرد ، با لبخند سلام کرد و وارد شد!
جان نگاهی سرسری بهش انداخت ، هنوز ماسکش روی صورتش بود، و بدون اینکه لبهای سرخرنگش دیده بشه به آرامی لب زد: صبحت بخیر!
ییبو بلافاصله ماسک سیاهشو برداشت ، لبخند عمیقی تحویلش داد و گفت: صبح تو هم بخیر ارشد!
جان ابروهاشو تو هم کشید و درحالیکه ماسکشو برمیداشت ، زیر لب غر زد: دوباره شروع نکن وانگ ییبو!
ییبو خندید ، سرشو جلوتر برد و لب زد: پس چی بگم ؟! جان جان خوبه ؟!
جان بلافاصله خودشو عقب کشید و با هشدار غرید: وانگ ییبوووو!
ییبو خندید ، نگاه گذرایی به آقای لیانگ کرد که پشت فرمان نشسته بود و بهشون میخندید و بدون گفتن حرفی سرشو تکون داد!بقیه ی راه رو در آرامش سپری کردند ، با رسیدن به استودیو و ورود به اتاق پرو ، استایلیست که مرد جوانی بود جلو اومد ، نگاهی به اون دو نفر کرد ، با هیجان دستهاشو بهم کوبید و با صدایی بلند اعلام کرد: واووو....این عالیه ....
شما ...شما دو تا فوق العاده اید!
بعد رو به آقای لیانگ کرد و گفت: لطفا بیرون بمونید ،و نگاهی به جان کرد و گفت: شما هم ....
یکی یکی تست میشید ، پس لطفا بیرون منتظر باشید، اول نوبت ارشدتونه!
ییبو با شنیدن این حرف خندید، دستشو بالا آورد تا توضیحی بده که جان کنار پیراهنش رو کشید و رو به استایلیست کرد و جواب داد: باشه ، من بیرون
می مونم!
ییبو با نیشخند نگاهش کرد و گفت: اما گِ؟!
جان پهلوشو نیشگون گرفت و غر زد: دهنتو ببند وانگ ییبو!
بعد به همراه آقای لیانگ از اتاق پرو لباس خارج شد !
بیرون اتاق پرو روی صندلی ولو شد و زیر لب از آقای لیانگ پرسید: کار بعدیمون چیه؟!
آقای لیانگ که هنوز هم به خاطر اشتباه استایلیست لبخند میزد ، سرشو تکون داد و گفت: بعد از انتخاب نوع لباس ،برای تست گریم میریم ، و احتمالا تا عصر اونجا هستیم ، سالن تست دو تا خیابون بالاتره ، فعلا گریمور اصلی سر پروژه ی دیگه ایه ، اما قراره تا اون موقع خودشو برسونه !
جان با تعجب نگاهش کرد و گفت: پس؟!
آقای لیانگ جواب داد: دستیار اولش امروز میاد سالن ، و تست اول رو انجام میده ، دیروز صبح با بقیه ی بازیگرا کار کرده و شما هم بعد از اینجا باید برای تست گریم برید !
نیم ساعتی همونجا منتظر شدند تا بالاخره ییبو از اتاق پرو خارج شد و رو به جان کرد و با لبخند بهش گفت: نوبت توئه !
جان بدون اینکه حرفی بزنه از کنار ییبو رد شد و وارد اتاق شد!
استایلیست سرشو از روی برگه هاش برداشت ،نگاهی به جان انداخت و با لبخند بهش گفت: متاسفم ، نمیدونستم تو بزرگتری!
ESTÁS LEYENDO
Nonesense
FanficNonesense تمام شده📗📕 کارما بهت فرصت میده گاهی... پس باید بجنبی تا از دستش ندی .... ژانر: درام ، بی ال *هپی اندینگ* ییبو تاپ