جدایی
ده روز بعد
کار فیلمبرداری پارتهای باقی مونده بالاخره به پایان رسید و در طی این مدت هر دو نفر دوباره به همون حس و حال قبلی برگشته بودند ، اما در قراری نانوشته هیچکدوم به حرفهای نیمه
کاره ی اون شب اشاره ای نکرده بودند، ییبو پشیمون شده بود و دیگه دلش نمیخواست اشاره ای به احساساتش بکنه، چون میترسید جان آماده ی شنیدن همچین چیزی نباشه و جان هم در تردید و دو دلی عجیبی گرفتار بود و نمیخواست این رابطه ی عجیب و غریب پیچیده تر از این بشه و از کنترلش خارج بشه !سونگیون دو روز بعد از اون اتفاقات کارشو تموم کرد و یه شب بدون اینکه به دیدنشون بیاد ، هتل رو ترک کرد و به پکن برگشت !
با رفتن یون ، جوّ متشنج بین اون دوتا به آرامشی نسبی رسید ، و جان هم
کم کم به تمرکز و دقت اولیه اش برگشت!کارگردان هم از اینکه مشکل مجهول اون دوتا حل شده بود، کاملا خوشحال و راضی بنظر میرسید ، و دیگه پا پیچ مسایل خصوصی اونها نشد!
بعد از پایان فیلمبرداری ، کارگردان به تمام اعضای گروه یه استراحت موقت ده روزه داد،تا در طی این مدت فرایند ضبط موسیقی فیلم و سایر ریزه کاریها انجام بشه ، و بعد از اینکار باید تمام بازیگرها برای صداگذاری فیلم مجددا دور هم جمع میشدند!
از اونجاییکه تابستان بود و دانشگاه تعطیل بود ، خوابگاه باز نبود و امکان اقامت ده روزه در خوابگاه هم منتفی بنظر میرسید ، به خاطر همین جان و ییبو مجبور بودند تا به زادگاهشون برگردند و بعد از این وقفه ی ده روزه ، مجددا برای صداگذاری سریال به پکن برگردند!
آقای لیانگ بعد از اتمام آخرین سکانس اون دو تا رو به هتل رسوند و بعد از جمع کردن وسایلشون اونها رو به فرودگاه برد.
در تمام دقایقی که توی اتاق هتل مشغول جمع آوری وسایل بودند، ییبو کاملا سکوت کرده بود!
کاملا ساکت و آروم شده بود، و درحین جمع آوری لباسها ، یا برداشتن وسایل شخصیش از توی دستشویی یا حموم هتل، مرتبا آه میکشید و گاهی با چشمهایی غمگین به جان نگاه میکرد ،اما به محض اینکه متوجه نگاه جان میشد ،سرشو میچرخوند یا نگاهشو منحرف میکرد تا باعث جلب توجه جان نشه!و جان که کاملا متوجه این تغییر رفتار بارز ییبو شده بود ،سعی میکرد با جملاتی کوتاه حس و حالشو عوض کنه!
+هی ییبووو...این تیشرت توئه ...بگیرش!
× ممنونم جان گه !
و بدون اینکه مستقیم نگاهش کنه ، تیشرتو از دستش گرفت و توی چمدونش گذاشت !
جان سرشو تکون داد و بعد از اینکه چند دقیقه ی دیگه در سکوت گذشت ، باز دوباره این جان بود که به حرف اومد و ازش پرسید: باید ده روز دیگه برگردیم درسته ؟!ییبو سرشو تکون داد، و به آرامی اضافه کرد: درسته .... شاید هم کمی بیشتر!
جان که تقریبا تمام وسایلشو جمع کرده بود ،یه بار دیگه توی سرویس بهداشتی و کشوهای کمد رو بررسی کرد ، شارژر گوشیشو توی جیب کوله اش گذاشت و لپ تابش رو توی کاور محافظش جاسازی کرد ، ملافه ی روی تخت رو جمع کرد و توی سبد حموم انداخت و در همون حال نگاهی به ییبو کرد که وسط اتاق ایستاده بود و با تعجب ازش پرسید: چی شده ؟!
YOU ARE READING
Nonesense
FanfictionNonesense تمام شده📗📕 کارما بهت فرصت میده گاهی... پس باید بجنبی تا از دستش ندی .... ژانر: درام ، بی ال *هپی اندینگ* ییبو تاپ