┨Chapter 19├ Amaryllis

1.3K 276 306
                                    

پلکهاشو آروم باز کرد و با نفس عمیقی رو تخت نشست.
ملحفه سفید از روی سینه برهنه اش پایین سر خورد.
نگاهشو اطرافش چرخوند. هیچ خبری از بکهیون نبود.

با یاد آوری شب گذشته که مست و بی حال برگشته بودن، لبخند کمرنگی به لبهاش نشوند. صورت سرخ بکهیون زیبا ترین تصویری بود که به خاطر می آورد.
خمیازه بلندی کشید و پای بلندش رو پایین گذاشت و ملحفه رو کنار زد و ایستاد.
تنها با لباس زیری که به تن داشت از اتاق بیرون رفت. انگشتاشو رو چشماش مالوند و سرشو اطرافش چرخوند.

باز هم خبری از بکهیون نبود.
-بکهیون
آروم صداش زد و سمت آشپزخونه رفت اما تو نیمه ی راه صدای عجیبی توجهش رو جلب کرد.
سرشو عقب چرخوند و با دیدن پسری که بین مبل و میز جا گرفته بود اخمهاش تو هم رفتن.
قدمهاشو بی صدا برداشت تا به بالای سر پسر رسید.
ناخواسته لبخند تلخی به لب نشوند.

بکهیون با دیدن چان، بزاقش رو ناشیانه بلعید و انگشتاشو دور عضو سفت شده اش محکمتر کرد اما دیگه حرکتش نداد.
میدونست یکی از قانون های چان رو زیر پا گذاشته. از نگاه مرد میفهمید که تا چه حدی عصبانیه، اما لبخند و صورت آرومش همچین چیزی رو نشون نمیداد.

مطمئن بود چان از اینکه بی اجازه به خودش دست زده متنفره و این تاکید رو بار ها کرده بود که حتی حق ارضا شدن هم نداره.
مرد آهسته رو مبل کناری بکهیون نشست.
-خودتو اذیت نکن، درد میگیره، راحتش کن.
بکهیون لبش رو به نرمی مکید.
لحن چان بیشتر شبیه به دستور بود تا نگرانی!
پس بی صدا به کارش ادامه داد و مقابل چشمان مرد خودش رو به کام رسوند.

حتی ناله ی آخرش رو هم مثل همیشه به گوش چان رسوند.
سینه اش با فشار بالا و پایین میشد و کام داغش روی رون پاش لغزید.
چان دستشو تو موهای پسر فرو کرد و آروم دور انگشتاش پیچوند و بهمشون ریخت.
-خودتو تمیز کن بعد بیا صبحانه بخوریم.
از کنار بک بلند شد و سمت اتاق خوابش رفت.
پسر لبش رو با اسفباری رو هم فشرد و چند برگ دستمال گرفت.

___________________

-سلام
کای نگاهشو از مشتری گرفت و به پسری که تازه وارد شده بود لبخند زد و به روی میز اشاره کرد.
کیونگ نگاهی به دو تا ماگ روی میز انداخت و با لبخند یدونه اشو تو دستش گرفت.
با رفتن مشتری، سمت کیونگ رفت و بی خبر گونه اشو بوسید.

کیونگ با ذوق لپهاشو باد کرد و نگاه براقشو به چشمای کای داد.
-خوبی؟
مرد سرش رو آروم تکون داد و به شورتکی که پسر بوشیده بود نگاه کرد.
-اون زیادی کوتاه نیست؟
کیونگ جرعه ای از قهوه اش نوشید و نگاه سرکش کای رو تا رون پاش دنبال کرد.
-فکر میکردم خوشت بیاد!

کای دستاشو بغل زد و به میز تکیه داد.
-من که خوش ام میاد، اما دوست ندارم بقیه توله‌ی منو ببینن.
کیونگسو ریز خندید. بی صدا از قهوه اش مزه کرد و با قدم های آروم پشت میز ایستاد.
-پس من اینجا وایمیستم تا کسی نتونه توله ی ددی رو ببینه تو هم درخواست مشتری ها رو آماده کن.
کای تکخند کوتاهی زد و پلک هاشو به آرومی رو هم گذاشت.

" Amaryllis "[Complete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora