-کجایی؟
+تو راه خونه ام
بکهیون کنار پنجره ایستاد و نامحسوس پرده اشو کنار زد.-بیا پیشم
+خیلی از خونه ات دور شدم
-کیونگسو منتظرتملب پایینشو گاز گرفت و سریع پرده رو مرتب کرد.
+باید دوش بگیرم
-خیلی خب اینجا دوش بگیر...بیا کار واجب دارم
+بک من...بلافاصله تلفنو قطع کرد و روی تختش پرت کرد.
دستی به موهای پریشونش کشید و با استرسی که بی دلیل گرفته بود کل اتاق رو وجب به وجب طی میکرد و با دندوناش ناخن هاشو میجویید.-خیلی عوضی...پارک چانیولِ عوضی
***
نیم ساعت از تماسش با کیونگسو گذشته بود و حالا پسر با اخمای غلیظی مقابلش نشسته بود.
-نمیخوای دهن باز کنی؟بک بزاقشو بلعید و با دلهره لب باز کرد:
-کیونگ
-هوم؟-من به حرفایی که بهم زدی فکر کردم
اینبار اخمای پسر رنگ تعجب گرفتن.
-چه حرفایی؟
-در رابطه با چانیولکیونگ نیشخند معناداری زد.
-پس اون عوضی اینکارو...
حرفش کامل نشده بود که بالش تو صورتش کوبونده شد.
-هییییی باز که وحشی شدی!بکهیون با اخم بلند شد و دوباره شروع به راه رفتن کرد.
-گوش کن به حرفام و دهنتو بسته نگهدار
کیونگ با چونه کج سر تکون داد و چشماشو به حرکات نادری که از پسر مقابلش سر میزد ثابت نگهداشت.-ازش پرسیدم که چرا باهامه!
کیونگ بی صدا سر تکون داد و خودشو مشتاق شنیدن حرفاش نشون داد.-اصلا دلیلش برای کمک کردن بهم چیه؟ حتی در مورد بوسه هاش پرسیدم...
-خب چه جوابی گرفتی؟-گفته ازم خوشش اومده و اینکه اگه من ازش فاصله میگرفتم یا جواب بوسه هاشو نمیدادم هرگز تکرارشون نمیکرد
کیونگ با دهن باز نگاش کرد.-پس تو باهاش همکاری هم میکردی!
بک سرشو بین دستاش گرفت و دوباره مقابل کیونگ نشست.-اصلا...نمیدونم چطوری بگم...وقتی باهاشم همه چیز تحت کنترل خودشه انگار نمیتونم ازش سرپیچی کنم
کیونگ بزاقشو بلعید و سرشو جلو برد.
با صدای نسبتا ضعیفی زمزمه کرد:
-نکنه جادوگره؟بکهیون چند باری به حماقت دوستش پلک زد و با افسوس سرشو اطرافش چرخوند.
-منو ببین با کی دارم حرف میزنم
کیونگ ریز خندید و تصمیم گرفت تا آخر حرفاش دیگه اذیتش نکنه.-خیلی خب ادامه حرفاتو بگو
بکهیون نفس مضطربی کشید.
-خیلی عصبی شدم...امروز برای اینکه یه کاریو انجام بده ازم خواست خودم ببوسمش
-تو؟بک زبونشو دور لبش چرخوند و با صورت مظلومی پاهاشو تو بغلش جمع کرد.
-اینکارو کردم
کیونگ مکث کوتاهی کرد.
ESTÁS LEYENDO
" Amaryllis "[Complete]
Romanceفیک کامل شد. •¬کاپل: چانبک | کایسو •¬ژانر: ددی کینک| رمنس | اسمات •¬خلاصه: بکهیون علاقه زیادی به مدل شدن داشت و با همسایه رو به روییش که از قضا عکاس ماهری بود بر اساس شرط و شروط هایی قرارداد میبنده، قراردادی که اونو به یه بیبی هورنی تبدیل میکنه...