┨Chapter 30├ Amaryllis

794 227 169
                                    

-امروز چطور پیش رفت؟
بکهیون روی مبل به پهلو دراز کشید و سرشو روی رون پای چانیول گذاشت.
-با کیونگسو همیشه خوش میگذره.
چان عینک رو از چشماش بیرون کشید و کتابش رو بست و کنار گذاشت.
-هیچوقت دوست نداشتم کتاب بخونم اما انگار برای پیشرفت لازمه.

بکهیون به غرولند مرد خندید و پلکهاش رو روی هم گذاشت.
-چانیول آخر هفته ام وی آیو منتشر میشه بنظرت من می‌درخشم؟
چان لبخند کمرنگی زد و انگشتاشو تو موهای سیلور پسرک که از ریشه مشکی شده بودن فرو برد.
-من بهت ایمان دارم. تو یقینا می‌درخشی و یه قدم بزرگ برای اهدافت بر می‌داری.
-ولی تو یادت نره!
-چیو؟

-اینکه اولین بچه ای که تربیت کردی و موفق شد من بودم! بزرگم کردی، قدرتمند شدم.
چانیول نفس عمیقی کشید و چند ثانیه ای رو در سکوت به جمله کوتاه و بی نظیر بکهیون گوش داد.
-فقط میخوام نگاه کنمت، هیچی نگم و تو خودت پیش بری، من هستم تا آخرش.
-خیلی دوست دارم.
چان پلکهاشو با آرامش رو هم گذاشت و سرشو عقب برد و به مبل تکیه داد.
-بکهیون
-جانم

-هیچی! فقط خیلی می‌خوامت.
بکهیون با پلکهای بسته ریز خندید و هوم کشداری گفت.
سرشو از رو پای مرد گرفت و به صورتش نگاه کرد. بی تابانه جلو رفت و خط لبخند گوشه لبش رو با عشق بوسید.

____________________

-کیونگسو نگام کن...کیونگسو.
پسر بی صدا به نقطه نامعلومی زل زد و چشماش سرخ و داغ از اشک شده بودن.
کای تکون محکمی به شونه پسر داد و کیونگ بالاخره نفس عمیقی کشید و با پلک کوتاهش اشکهاش روانه شدن.
بکیونگ دستی به صورتش کشید و نگاهش رو از چشمای برادرش گرفت.
-کیونگسو

نگاهشو سمت کای کشوند و ناگهان دنیا رو سرش آوار شد.
تمام مدت با برادرش، کسی که یه گوشه از قلبش همیشه ازش متنفر بود؛ مقایسه میشد. مخصوصا از سمت کای این اتفاق افتاده بود.
-کیونگسو صدامو میشنوی؟ چت شده؟ چرا حرف نمیزنی؟
-ع..عوضی
جونگین با اسفباری چشماشو بست و لبش رو گاز گرفت تا جایی که طعم گس خون رو روی زبونش مزه کرد.
-سو

صداش ته کشید و با صورتی که به کبودی میزد زمزمه کرد:
-هیچی...نگو کای
دست مرد رو از روی شونه هاش پایین انداخت و یه قدم عقب رفت.
-کیونگسو برات توضیح میدم...باور کن اینطور که فکر میکنی نیست.
نگاه کیونگسو بین برادرش و کای در گردش بود و در نهایت نفس عمیقی رو وارد ریه هاش کرد و همونطور که از دهنش نفس می‌گرفت از مغازه بیرون رفت.
کای با عصبانیت صداش کرد.
-کیونگسو...کیونگسووو

با غیظ طرف بکیونگ رفت و با کف دستاشو به سینه اش ضربه زد و به عقب هلش داد.
-توی عوضی باهاش چیکار کردی؟ چی گفتی؟ کیونگسو حالش خوب نبود...عوضی‌
بکیونگ بی صدا به صورت بهم ریخته کای خیره شد و دستاشو دو طرفش مشت کرد.

باورش نمیشد کای بخاطر کیونگسو تا این حد خشمگین و بهم ریخته شده. وقتی جونگین به دنبال کیونگ از مغازه بیرون دویید تازه متوجه حرفی که از روی خشم گفته بود شد.
-کیونگسو...صبر کن...کیونگسو

" Amaryllis "[Complete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora