┨Chapter 23├ Amaryllis

1.2K 271 120
                                    


نیم نگاهی به چهره آروم کیونگسو انداخت اما متوجه بود که همچنان ناراحت و تظاهر به خوب بودن میکنه.
-کیونگسو
پسر قاشقش رو از لبهاش فاصله داد.
-هوم؟
-متاسفم

پسر بی جواب سر تکون داد و دوباره مشغول خوردن شد.
-دوست داری امروز چیکار کنیم؟
-هیچی برگردیم مغازه
-قرار شد با هم خوش بگذرونیم.
پسر سرشو بلند کرد و به چشمای شفاف مقابلش زل زد.

-زمانی میشه خوش گذروند که قلبت آروم و بدون غم باشه؛ اما قلب من میگه تا یه مدت نمیتونه به راحتی نفس بکشه.
-چیکار کنم که این غم از دلت در بیاد؟
کیونگ پلک کوچیکی زد و بعد از کمی فکر لب باز کرد:
-جلوی من بهش زنگ بزن و همه چیزو تموم کن...بگو دوست پسر داری و نمیخوای مزاحممون شه، بنظرم تنها کاریه که میتونی برای اثبات حرفات بکنی.

کای بی صدا نگاهش کرد. انجام دادن اینکار اونقدرام سخت نبود اما اگه ‌کیونگ صدای برادرش رو میشنید و میفهمید این همه مدت با کسی که تو تمام زندگیش نسبت بهش مقایسه شده، رقابت میکرده همه چیز بدتر و سخت تر از قبل میشد.
-چیه نمیتونی؟

کای لبخند کمرنگی زد.
-میتونم، اما زنگ نمیزنم.
کیونگ اخم کوچیکی کرد و یه جرعه از لیوان آبش نوشید.
-پس چطوری میخوای ردش کنی؟ مسخره ام کردی؟
-نه، با هم بهش ایمیل میزنیم، میخوام خودت باشی و ببینی که چی بهش میگم.
کیونگ کمی فکر کرد.
-ایمیل؟

-نمیخوام صداشو بشنوم...هر بار که بعد از مدت ها باهاش حرف میزنم به یاد آخرین باری می‌افتم که با بی رحمی ترکم کرد.
کیونگ بی صدا به چهره مظلومش نگاه کرد و زبونشو رو لبش کشید.

-باشه همین امروز میخوام تمومش کنی و تمام راه های ارتباطی با اونو از بین ببری حتی اگه لازم باشه آدرس ایمیل و شماره تلفنت رو تغییر بدی.
کای که تا حدودی از دروغی که گفته بود ناراحت بود اما ته دلش راحت بود که کیونگ متوجه این موضوع نمیشد و آسیب نمیدید.

-باشه هر کاری که بخوای میکنم؛ برام مهمه که تو خوب باشی و لبخند بزنی.
کیونگ همچنان دریغ از یه لبخند کوچیک سر تکون داد و از پشت میز بلند شد.
-با گوشیت ایمیل میزنی یا لپ تاپ؟
-لپ تاپ
-پس بریم خونه ات.

جونگین از عجله و مصمم بودنش آروم خندید و بدون مخالفت بلند شد.
-بریم توله

________________

-میخوای همینطوری بمونی؟
بکهیون هومی گفت و پاهاشو دو طرف پهلوهای چان سفت تر کرد و بیشتر تو بغلش فرو رفت.
بی مخالفت دستاشو رو پشتش کشید و بوسه کوتاهی به شقشقه اش زد.
-بوی موهاتو دوست دارم.

بک با لبخند زمزمه کرد:
-پس تا ابد از همین شامپو استفاده میکنم.
-حموم کردن باهات خوش میگذره.
به صدای مرموز چان خندید.
-برای دفعه های بعدی نقشه کشیدی؟
چان هوممم کشدار و موذیانه ای کشید و با خنده جواب داد:
-نقشه های خیلی خوب...اوه حتی فکر کردن بهشون باعث میشه بدنم گر بگیره.

" Amaryllis "[Complete]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang