-باشه مامان
تی رو تو بغلش گرفت و به دیوار تکیه داد.-حتما یادم میمونه
تلفن رو بین گوشاش جا به جا کرد و لبخند پهنی زد و با خوشرویی جواب داد:
-مامان من دیگه بزرگ شدم حواسم هستریز خندید و با اومدن کای، سریع خداحافظی کرد و تلفنش رو قطع کرد.
-میتونی به گلهای قفسه آب بدی؟
کیونگ نگاهی به گلها انداخت و سرشو آروم تکون داد.-آره اینکارو میکنم
-بیا بهت بگم چه مقدار آب احتیاج دارنکیونگ سری تکون داد و کنار کای ایستاد.
-این گلها هر دو یا سه روز با توجه به نور محیط و دمای هوا آبیاری میشنکیونگ با دقت به حرفاش گوش داد.
-حواسم هست
-اگه یه زمانی دیدی خاکشون خشک گرفته آب بده بهشونکیونگ هومی گفت و با دقت به تذکرات کای گوش داد. هیچکدومشون رو دنده لجبازی نبودن، انگار هیچوقت با هم گل آویز نشده بودن.
کای وقتی تمام نکات رو مو به مو به کیونگ گفت ناخواسته لبخند کمرنگی زد و باعث شد کیونگ با ابروهای بالا پریده نگاش کنه و ثانیه ای طول نکشید که کای خودشو جمع و جور کرد و به حالت قبلیش برگشت.
-به کارت برس
کیونگ با چونه کج سر تکون داد و به گلهایی که به زیبایی خودنمایی میکردن لبخند عریضی زد.-اوه مادر بزرگ چرا اومدین پایین؟
-پسرم من حالم خوبهکیونگ با اخم ریزی به عقب برگشت و با دیدن زن میانسالی که از در کوچیک بیرون اومده بود با احترام تعطیم کرد.
-سلام
پیر زن لبخند مهربونی زد.
-سلام
-بهتره استراحت کنین
-میخوام یه کم قدم بزنم
چشمای کای گرد شدن.-هنوز حالتون خوب نشده ممکنه دوباره قلبتون درد بگیره
زن عینکشو رو چشماش جا به جا کرد و دستی به شونه مرد جوون کنارش کشید.
-نگران نباش زود بر میگردم
کیونگ به نگرانی که تو صورت کای موج میزد نگاه کرد و یه گوشه ایستاد و دخالتی تو مکالمه اشون نکرد.-لطفا زودتر برگردین
-اینبار تلفنمو گرفتم و اگه اتفاقی بیفته حتما بهت خبر میدم
کای لبخند کمرنگی زد و تا بیرون از مغازه همراهیش کرد.کیونگ دوباره مشغول آب دادن گل ها شد و بلافاصله بعد از برگشتن کای لبهاش باز شدن.
-با مادر بزرگت زندگی میکنی؟
-آره
-خانواده ات کجان؟
کای کلافه جواب داد:
-پوسان
پسر آهانی زیر لب گفت و مکث کوتاهی کرد.کای به چشماش نگاه کرد و با تشر پرسید:
-سوال دیگه ای داری؟تکون ریزی خورد و با عجله سمت گل ها برگشت.
کای نگاه نافذی به سر تاپاش انداخت و به هیکل بکیونگ فکر کرد.
ESTÁS LEYENDO
" Amaryllis "[Complete]
Romanceفیک کامل شد. •¬کاپل: چانبک | کایسو •¬ژانر: ددی کینک| رمنس | اسمات •¬خلاصه: بکهیون علاقه زیادی به مدل شدن داشت و با همسایه رو به روییش که از قضا عکاس ماهری بود بر اساس شرط و شروط هایی قرارداد میبنده، قراردادی که اونو به یه بیبی هورنی تبدیل میکنه...