┨Chapter 36├ Amaryllis

773 229 119
                                    

-بکهیون تمومه
برای عکاس جدیدی که تنها اسمش رو میدونست سر تکون داد و با یه لبخند سطحی سمت اتاق رفت.
-راستی
بکهیون سمت مرد چرخید و بی صدا نگاهش کرد.
-وقت داری بعد از کار باهم غذا بخوریم؟
بکهیون بدون هیچ تعللی لب باز کرد:
-نه
از مرد دور شد و در اتاق رو بست.

تو این دو سه روز خبری از چانیول نگرفته بود اما روانش پر شده بود از درد و غم، از آه و ناله، از یاس و نا امیدی‌، اما یقین داشت شکست نمیخوره و با قدرت پیش میره. مطمئن بود از چان میشنوه که پشیمونه. پس بدون ترس و واهمه تو مسیرش قدم بر میداشت.
لباس هاش رو عوض کرد و با یاد آوری روز هایی که بعد از عکسبرداری چانیول در اتاق رو قفل میکرد و با شیطنت میبوسیدش لبخند کمرنگی زد و بعد از پوشیدن لباس هاش، میکاپش رو پاک کرد و از اتاق بیرون زد.

-خداحافظ بچه ها
به عکاس جدید نیم نگاهی انداخت و بی صدا سمت در استودیو رفت اما قبل از رسیدن دستش به دستگیره، در با شدت باز شد و با چهره هراسون و آشفته هوسوک رو به رو شد.
با شماتت هوسوک از جلوش کنار رفت و با بهت به قدمهای تندش نگاه کرد.
لوهان سرش رو بالا برد و وقتی اخم غلیظ هوسوک رو دید بزاقش رو با ترس قورت داد.
-اینجا چیکار...

قبل از کامل شدن حرفش درد فجیع فکش به همراه مزه گس خونِ لبهاش باعث شد بی تعادل روی صندلی بیفته.
بکهیون با عجله وارد سالن شد و به درگیری دو پسر عمو چشم دوخت.
عربده بلند هوسوک نظرش رو جلب کرد.
-تو پاکش کردی؟ کار تو بود عوضی؟
لوهان خون توی دهنش رو تف کرد و به سختی دست مرد رو گرفت و سمت اتاق پررو برد.

بکهیون بی درنگ پشت در ایستاد و با نگاه ترسناک و اخم آلودش بقیه رو از در دور کرد.
حتی عکاس جدید هم نتونست از خشمش در امان باشه و چند قدم دور تر از بقیه ایستاد.
لوهان سعی میکرد آروم حرف بزنه پس بکهیون با تمرکز به حرفاشون که نصف و نیمه میشنید، گوش داد.
-من اونکارو نکردم.
هوسوک چنگی به موهاش زد.
-تو حتی فیلمو از گوشیمم پاک کردی.

لوهان با ملایمت گفت:
-از چه فیلمی حرف میزنی؟ حالت خوبه؟ لطفا برگرد خونه و استراحت کن.
هوسوک پوزخند کجی زد.
-تو و چانیول چه فکر کردین؟ اینکه با پاک کردن نسخه توی لپ تاپ و گوشی و اون مموری لعنتی دیگه هیچ مدرکی ندارم؟ نه کور خوندین. اون چانیول عوضی قول داده بود خودش همه چیزو راست و ریست میکنه اما تو رو فرستاده که فیلم ها رو پاک کنی؟

لوهان لبهاش رو روی هم فشرد و با نگرانی گفت:
-نه اینطور نیست...
-برو بهش بگو تو بد مخمصه ای افتاده...اینبار با بکهیون معامله میکنم نه خودش.
سمت در رفت و با چهره مبهوت بکهیون رو به رو شد.
با تمسخر خندید و از کنارش رد شد.
بکهیون تمام حرفاشون رو درست نشنید اما یقین داشت اسم چانیول و پاک کردن فیلم ها پر رنگ تر از باقی کلمات بودن.

لوهان مقابلش ایستاد و با اخم لب زد:
-از بچگی گوش وایمیستادی؟
بک ابروهاشو بالا پروند.
-نه، جدیدنا علاقمند شدم.
نیم نگاهی به خون کنار لب لوهان انداخت و بی توجه از کنار تماشاگرانی که کمی دور تر ایستاده بودن عبور کرد.
نفس عمیقی کشید و لبخند بی رنگی زد.

" Amaryllis "[Complete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora