┨Chapter 16├ Amaryllis

1.3K 280 207
                                    

کیونگ تی رو کنار گذاشت و با صدایی که تو فضای گلفروشی پیچید سرشو سمت میز چرخوند.
-کای تلفنت...
-اوه

با عجله از بین قفسه ها بیرون رفت و تلفنش رو گرفت.
به شماره ناشناسش اخم ریزی کرد و تماس رو برقرار کرد.
-الو

کیونگ چند باری پلک زد و با قدمهای آروم نزدیک کای شد و روی میز نشست.
-تو...

نیم نگاهی به کیونگ انداخت و با اخمی که باعث ایجاد چند خط ظریف روی پیشونیش شده بود سمت در خروجی رفت.

کیونگ متعجب از رفتار ناگهانی کای سرشو کج کرد و به فاصله نسبتا زیادی که کای باهاش برقرار کرده بود نگاه کرد.

مگه اون کسی که تماس گرفت کیه؟
با دقت به حرکات کای نگاه کرد و با شک و تردید لبهاشو تو دهنش برد. از رو میز پایین پرید.

"ممکنِ دوست پسرش باشه؟"

بی هوا خالی شدن زیر پاهاشو حس کرد و قلبش به تپش افتاد.
دستشو به میز تکیه داد و بزاقش رو ناشیانه بلعید.
حتی نمیخواست فکر کنه آدم جدیدی که نزدیکش شده هم قراره دور بندازتش هر چند همه چیز ساده و بی آلایش بود.

گاز محکمی از لبش گرفت تا حدی که اطراف دندون های فرو رفته تو لبش سفید شده بودن.
کای با اوضاع بهم ریخته ای دستشو رو موهاش کشید و تلفن رو تو جیبش فرو برد.

سرشو عقب چرخوند و به کیونگ که با چشمای متشنجش بهش خیره شده بود نگاه کرد.
نفهمید چطور، اما ناگهان لبخند نرمی زد.
کیونگ نفس آرومی کشید و منتظر موند کای برگرده.

-کی بود؟
کای لبخندش رو پر رنگ تر کرد. حتی متوجه نشد چطور در برابر سوالی که ربطی به کیونگسو نداشته واکنش بدی نشون نداده بلکه از سوالش مضطرب و نگران شد. پس حرفی که با لجاجت به بکیونگ زده بود رو به زبون آورد.

-ب..بهش...گفتم که...دوست پسر دارم.
کیونگ لبهاش رو بهم فشرد و دستاش، پشتش روی میز مشت شدن.
-پس خودش بود.

کای مطمئن بود کیونگ به قیاس بین خودش و بکیونگ فکر میکنه و از طرد شدن وحشت داره.
-آره
-بخاطر لجبازیت گفتی با منی؟
کای زبونش رو تو دهنش چرخوند. نمیتونست با دروغ دلخوشش کنه هر چند مطمئن بود کیونگسو بهش علاقه ای نداره.

-یجورایی!
-از من بر علیه اش استفاده کردی!
-چون دوست پسرمی
کیونگ لبخند مضحکی زد و صاف ایستاد.

-بهم دروغ نگو که رابطه امون رو جدی میدونی!
کای کمی خیره به نگاه لرزون پسر باقی موند.
-تو فکر میکنی بخاطر شباهتت نزدیکت شدم؟
کیونگسو صادقانه جواب داد:
-نه، چون با حرفات بهم اطمینان دادی که منو بخاطر خودم پذیرفتی.

کای سری تکون داد و نفس عمیقی کشید.
-میشه یه کم فرصت بهم بدی؟
-بابت چی؟
کای فاصله بینشون رو پر کرد و مقابلش ایستاد.
-دوست پسرمی مگه نه؟
کیونگ با طمانینه سر تکون داد.
-آره

" Amaryllis "[Complete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora