┨Chapter 24├ Amaryllis

1.1K 258 196
                                    

-اینطوری خوبه؟
چان سرشو بلند کرد و پسر برهنه مقابلش رو با نگاه نافذی برانداز کرد.
-تو بدجوری آدمو برای کردنت تحریک میکنی.
بکهیون ریز خندید و کنارش نشست.
-من فقط به قانون هات پایبندم...یادمه دوست داشتی برهنه تو خونه بگردم.
چان سری تکون داد و دستشو دور شونه اش انداخت.
-درسته
-داشتی چیکار میکردی؟

به صفحه لپ تاپ نگاه کرد و با دیدن عکس های خودش لبخند زد.
-اوه منم
-اوهوم دارم تنظیمشون میکنم.
بکهیون خودشو تو بغل چان جا داد.
-بهتر نیست بیخیال عکس ها شی و بچسبی به اصل؟
مرد بزرگتر آروم خندید و لپ تاپ رو کنار گذاشت و بلند شد و سمت آشپزخونه رفت.
-آب میخوری؟

بکهیون با لبهای آویزون اخم کرد.
-نه، میخوام باهات حرف بزنم.
چان سری تکون داد و لیوان خالی رو روی میز گذاشت.
-بیا اینجا
بکهیون بلند شد و با قدمهای آروم خودشو به چان رسوند. قبل از نشستن دستش توسط چان اسیر شد.
-اول باید ببینمت.
بک با چشمای ریز شده نگاهش کرد.
-ببین
-برگرد.

بک پووفی کشید و پشت به مرد ایستاد.
چان همونطور که انگشتای حریصش رو روی پوست نرم داخلی رونش سر میداد لب باز کرد.
-پسر کوچولوی من هنوز داره به اتفاق امروز فکر میکنه؟
بک نفس کوتاهی کشید.
-اوم

چان با ملایمت دستشو بالا برد و بین پاهاشو از هم فاصله داد.
-سعی کن فراموشش کنی.
-خیلی ترسیدم چانیول...من نمیخوام از دستت بدم.
-تا زمانی که به هم اعتماد داشته باشیم هیچکس نمیتونه از هم جدامون کنه.
بک سری تکون داد و توجهشو به انگشتای سرکش چانیول داد که زیرکانه کشاله پا و بیضه هاشو لمس میکردن.

چان خم شد و بوسه سبکی رو یکی از لپ های باسنش نشوند.
-کوچولو
بکهیون آروم خندید.
-جانم
-میخوای وقتی باهم بازی میکنیم حرف بزنیم؟
بک دماغشو بالا کشید.
-تو همچین شرایطی قابلیت حرف زدن داری؟
چان لبخند کوچیکی زد و دستاشو دور شکمش برد.
-بیا اینجا ببینم.

بکهیون ریز خندید و با کمک دستای چان روی میز نهار خوری چهار دست و پا ایستاد.
تیله های مشکی و حریص مرد با شهوت به باسن برآمده و خوشرنگش چشم دوختن.
-بکهیون
اخمهاشو تو هم کشید.
-هوم؟

چان انگشتاشو سمت ورودی حفره اش برد و با صدای به ظاهر متعجبی لب زد:
-اوه نگاش کن...انگار تا حالا دیک من داخلش نرفته، هر کی ندونه باهام سکس داشتی فکر میکنن دست نخورده ای.
بک چونه اشو کج کرد.
-داری بدجنس میشی چانیول...اینطور حرف زدنات نشونه عوضی شدنته.

مرد مفتخرانه پسر رو برانداز کرد.
-بیا کاری کنیم که هر وقتی که میبینمش یه نشونه از خودم اونجا باشه.
بک خم تر از قبل شد و گردی باسنش بیشتر تو چشمای طمعکار چان خودنمایی کردن.
-میخوای چیکار کنی؟
-بگیرشون.

بک چینی به پیشونیش داد و با چسبیدن سرش به سطح میز، دستاشو پشتش برد و لپ های باسنش رو از هم فاصله داد.
چان سمتش خم شد و بازدم گرمش رو روی بدنش رها کرد.
-پسر کوچولوی خوشمزه!

" Amaryllis "[Complete]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant