part 3

1.8K 330 19
                                    


سرمو بلند کردم و وقتی دیدم داره میاد سمتم بدنمو روی تخت کشوندم و به تاج تخت چسبیدم.
~اینجا چه خبره... صدای جیغ...
+هیـ... هیونگ.
تهیونگ با دیدن جین که حالا اونجا بود احساس میکرد که میتونه ازش کمک بگیره.
جین با دیدن وضعیت تهیونگ و جونگکوک ماتش برده بود و وحشت زده بهشون نگاه میکرد تا اینکه نامجون و یونگی و جیمین هم اومدن.
=وای اینجا چخبره؟
×تو عقب وایستا بیب.
÷گرگش بیدار شده... تو هم برو عقب جین عزیزم.
=وی.
×جین هیونگ...بیب... برید پایین.
=اما...
×گفتم برید پایین ما کمکش میکنیم.
یونگی داد زد که بدن هردو امگا کمی لرزید و مجبور شدن به حرفش گوش کنن و از اونجا دور شدن... نامجون زودتر رفت داخل اتاق و جونگکوک رو از اینکه به تهیونگ نزدیک شه متوقف کرد که جونگکوک خواست نامجون رو پس بزنه ولی نامجون قوی تر از اون بود برای همین دوتا آلفا باهم درگیر شدن... یونگی هم سمت تهیونگی که وحشت زده روی تخت توی خودش جمع شده بود رفت و دستشو گرفت که تهیونگ اونقدری ترسیده بود میخواست از یونگی هم فاصله بگیره اما یونگی فقط آرومش کرد.
×آروم باش امگا... باهام بیا.
با لحن آرومی گفت که تهیونگ بدون معطلی از روی تخت بلند شد و دنبال یونگی از اتاق رفت بیرون.

نامجون ضربه ای به پای جونگکوک زد که روی زمین افتاد... خم شد و سیلی محکمی به آلفای وحشی روبروش زد که جونگکوک دوباره چشماش به حالت اول برگشت... حالا دیگه خودش بود.
جونگکوک چند باری پلک زد و نفس های به شمار افتادش رو کنترل کرد و به هیونگش که اعصبانی روبروش وایساده بود نگاه کرد.
_چیشده؟... چرا اینجوری...
÷خفه شو جونگکوک... داشتی به کشتنش میدادی.
جونگکوک نگاه سوالی به نامجون کرد و با تردید لب زد.
_کـ... کیو؟
÷خودتو به اون راه نزن... خوب میدونی کیو میگم.
جونگکوک کمی فکر کرد و به اطرافش خیره شد... حالا میتونست بفهمه چه اتفاقی افتاده.
پوزخندی زد و سرشو به نشون تاسف تکون داد و از روی زمین بلند شد... آستینای لباسشو بالا زد و روبروی هیونگش وایساد.
_بهتره بجای سرزنش کردن من بهش بگین اون رایحه کوفتیشو کنترل کنه...
÷تو که هیچوقت نمیزاشتی گرگت بیدار شه... پس ایندفعه چیشد؟
_نمیدونم.
گفت و از کنار هیونگش رد شد و از اتاق بیرون رفت.

jungkook

اگه تحت تاثیر قرار گرفتم یعنی اون... ممکنه جفت من... باشه؟
اما هنوز دیوونه نشدم که اونو مارک کنم... من فقط یه نفرو میخوام... قرار نیست بجز کسی که بهش گفتم قراره فقط برای اون باشم کس دیگه ای میتم باشه....
پس کجاست؟
دوازده ساله که گذشته...
اما از همون روز دیگه ندیدمش.

________________

تهیونگ سفت دست جین هیونگشو بغل کرده بود و حتی یه سانت هم ازش جدا نمیشد چون جونگکوک اومده بود و داشت داخل آشپز خونه آب میخورد...
وقتی از آشپز خونه بیرون اومد با وضعیت اون امگا پوزخندی زد و بی اهمیت نسبت به بقیه که با اخم بهش نگاه میکردن از پله ها بالا رفت.
بعد از رفتنش جین موهای تهیونگو آروم لمس کرد و لبخندی زد.
~ببین... دیگه رفت...
=راست میگه ... نترس مراقبتیم.
×صبر کن ببینم؟... یکی فقط میخواد مراقب خودت باشه.
=خیلی خب یون... توعم.
گفت وبه یونگی که بالای سرش دست به سینه وایساده بود چشم غره ای رفت.






waiting_kookvDonde viven las historias. Descúbrelo ahora