اونقدری صدای خنده هاش ادامه دار شده بود که هردوشون با صدای گوشی تهیونگ ساکت شدن.
تهیونگ آروم دستش رو دراز کردو گوشیش رو از کنار بالشت برداشت....یه پیام داشت.
صفحه ی پیام رو باز کرد...اون یه شماره ی ناشناس بود اما...
+اون....
_چیشده بیبی؟
جونگکوک نمیدونست تهیونگ چی دیده که اخماش تو هم شده بود اما کنجکاو بود که بدونه....
تهیونگ به جونگکوک نگاهی کرد.... نگاهشو به عضله های برجسته روی شکم آلفاش داد و صفحه ی گوشیش رو قفل کرد....
احساس میکرد فقط سرکاریه پس اول ترجیح داد با جونگکوک خوش بگذرونه و لباس هاشونو بپوشن.
+دارلینگ...
تهیونگ روی تخت نیم خیز شد و دوباره با نوک انگشتاش عضله های سفت جونگکوک رو فشار داد و لمس کرد...حوله رو از روی شونه هاش به پایین سر داد و توی بغل جونگکوک نشست تا بالا تنه های برهنشون رو بهم بچسبونه.
_عزیزم؟... نمیخوای بگی چی اینقدر شوکه ت کرده بود؟
جونگکوک دستشو داخل موهای نم دار امگاش برد و آروم نوازششون کرد تا اینکه تهیونگ هوفی کشید و جواب جونگکوک رو بهش داد.
+یه شماره ی ناشناس بهم پیام داده که مادرمه.... گفته اگه دوست دارم به دیدنش برم آدرس عمارت رو برام میفرسته.
جونگکوک از لمس کردن انحنای کمر تهیونگ متوقف شد و اخمی کرد.
_حتی اگه بخوای بری من اجازه نمیدم.... ممکنه یه نقشه باشه.
تهیونگ اخم ریزی کرد و با انگشتش روی سینه ی آلفاش نقش های نامعلومی کشید.
+تو از کجا میدونی که ممکنه یه نقشه باشه؟
_بیب... من یه چیزاییو میدونم که ممکنه تو ندونی... پس راجب هیچی سوال نپرس...فقط احتیاط کن.
اون راست میگفت.... یه چیزاییو میدونست که تهیونگ به یادشون نمیاورد و ازشون خبر نداشت....
فقط نمیخواست اتفاقی برای تهیونگش بیفته.
تهیونگ به آلفاش اعتماد کرده بود برای همین نمیخواست درموردش سوال بپرسه.... فقط میخواست راحت باشه اما فکر اینکه اگه اون سرکاری نباشه و واقعا مادرش بوده باشه ذهنش رو یکم اذیت میکرد.
لبخندی زد و چشماشو بست... گونه ی نرمشو ایندفعه روی سینه ی برهنه ی آلفاش کشید و جونگکوک فقط چشماشو بست و روی هم فشارشون داد تا همونجا اون امگای کیوتش رو نچلونه.
_اهه ته...دفعه بعد که اینکارو انجام بدی قول نمیدم اون گونه های نرم و نازنینتو گاز نزنم.
تهیونگ عشوه ی کوچیکی رفت و لبخند دندون نمایی زد.
+منم دوست دارم همینکارو بکنی کوکی.
جونگکوک سر تهیونگو از روی سینه ش بلند کرد و چونه ش رو گرفت.
به چشمای مشکی رنگ امگاش خیره شد و لبخندی زد.
_حیف که دوست ندارم گونه های خوشگلت خراب شه...پس فقط....
بوسه ی سبکی روی گونه های امگا گذاشت و تهیونگ با ذوق بیشتری توی بغل آلفاش برگشت.
_بیبی...دوست داری ساعت چند ببرمت بیرون؟
+نزدیکای غروب....چطوره؟
_تو سلیقه ی خوبی داری.
+درسته... و تو دیر متوجهش شدی.
_آممم من متاسفم؟!
+میبخشمت.
جونگکوک تک خندی کرد و موهای تهیونگو بهم ریخت.
_بیبی شیطون.
تهیونگ خیلی راحت تو بغل آلفا لم داده بود و بی اهمیت نسبت به سرما چشماشو بسته بود اما جونگکوک لباس روی تخت رو برداشت و به امگاش نگاه کرد.
اونو از بغلش بیرون کشید و آروم لباس رو براش پوشید که تهیونگ دوباره خودشو توی بغل جونگکوک انداخت و محکم بغلش کرد.
_بیبی دال....نمیخوای شلوارت رو بپوشی تا اون پاهای فریبنده ت بیشتر جلو چشمای من نباشن؟
+نههه...همینجوری راحتممم...تازشم لباسای تو به من خیلی بزرگن....تا روی زانوهام رو میپوشونن.
_اما داری منو برای لمس کردنشون وسوسه میکنی.
تهیونگ نگاهشو به جونگکوک داد....خودشو روی تخت سر داد و روی پاهای آلفا نشست و حوله رو از روی پاهاش کنار زد و گوشه ای انداخت.
دستشو دور گردن جونگکوک حلقه کرد و بین ترقوه های آلفاش رو با لبای گرمش بوسید و همین ضربان قلب جونگکوک رو بالا برد و یکمی شوکه ش کرد.
مثل اینکه تهیونگ هم بدش نمیومد برای جونگکوک شیطونی کنه و فانتزی هاشو بهم بریزه.
جونگکوک پوزخندی زد و به امگا نگاه کرد.
_که اینطور....
با یه حرکت امگاش رو با خودش روی تخت دراز کرد....از پشت توی بغلش گرفت و به خودش چسبوندش...بینیشو روی گردن سفید رنگ امگاش که پشت موهاش قایم شده بود گذاشت و دستشو از روی کمر تهیونگ تا روی رون هاش کشید....زیر رونش رو گرفت و پاش رو بالا کشید تا راحت تر بتونه لمسش کنه....لباس امگاش رو تا روی شکمش بالا زد و دستش از پاهای امگاش تا زیر شکمش رو لمس کرد....
تهیونگ فقط دلش میخواست قلبش آروم بگیره و اینقدر تند تند نزنه اما تا وقتی که دستای آلفاش لمسش میکردن همچین چیزی غیر ممکن بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/270725304-288-k651588.jpg)
YOU ARE READING
waiting_kookv
Fanfictionگایز این همون فیکه امگاورس هست که تو اکانت قبلیم تا پارت چهارم رفت اینجا دوباره میزارمش. کاپل اصلی←﴿kookv♤♡ کاپل فرعی←yoonmin, namjin, شاید Vhope☆﴾